[checklist]صدرا اعتمادی
روانشناس بالینی
sadra.275@gmail.com[/checklist]
دیدگاهها
بهطورکلی نظریههای روانشناسی درمورد سببشناسی همجنسگرایی به سه دسته تقسیم میشوند:
یک: نظریههای آسیبشناسانه که همجنسگرایی در بزرگسالی را نوعی بیماری و انحراف از «هنجارِ» تحول دگرجنسگرایانه درنظر میگیرند. رفتارها یا احساسات نامرتبط با جنس (مثل عروسکبازی یا میل به خودآرایی در پسربچهها) نشانههایی از بیماری بهحساب میآیند و لازم است متخصصان بهداشتِ روان این نشانهها را مورد توجه قرار دهند. این نظریهها، برخی نقایص داخلی یا خارجی را عامل بیماریزای، باعث همجنسگرایی بهحساب میآورند و میگویند این عوامل میتوانند پیش از تولد (مانند هورمونهای درون رحمی) یا پس از تولد (مانند مادری کردن افراطی، پدری کردن ناکافی یا خصمانه، سوءاستفاده جنسی) رخ داده باشند. نظریههای آسیبشناسی تمایل به دیدن همجنسگرایی بهعنوان یک پدیدهی بد و یا نشانهای از نقص دارند. برخی از این نظریهپردازان، در مورد اعتقاد خود به اینکه همجنسگرایی، «شریرانه» و«فاسد» است، کاملاً صریح هستند. روانپزشک آلمانی ریچارد فون کرافت ابینگ (1965)، نظریهای آسیبشناسی ازهمجنسگرایی ارائه داده و آن را بهعنوان یک اختلال تحلیل برنده معرفی کرده است. وی که متأثر از نظریهی داروین بود، تمامی رفتارهای جنسی که به تولید مثل نمیانجامند را نوعی آسیبِ روانی بهحساب میآورد. درهمین زمان بود که نظریهی «متولدشدن با همجنسگرایی1» مطرح شد و واکنش کرافت ابینگ دربرابر این دیدگاه جدید چنین بود: «ممکن است افراد، مستعد به همجنسگرایی بهدنیا بیایند ولی با این وجود، باید چنین تمایلاتی را بهعنوان نوعی نقص مادرزادی بهحساب آورد» (به نقل از درشر،2010.) کرافت ابینگ، روانپزشک با نفوذی بود که سبب انتشار اصطلاحِ همجنسگرا در کنارِ دیدگاه خود دربارهی همجنسگرایی – بهعنوان یک اختلال روانی- درمحافل پزشکی و علمی شد. بسیاری از مفروضات در مورد تمایلات جنسی بشر که در کتابچههای تشخیصی انعکاس یافته است، مرهون نظریات او است.
دو: نظریههایی که رفتار همجنسگرایی را نوعی از تنوع بهنجار رفتار جنسی و بهعنوان پدیدهای که بهطور طبیعی رخ میدهد، درنظر میگیرند. چنین نظریههایی بهطور معمول بر این باورند که افراد همجنسگرا، متفاوت بهدنیا میآیند اما این تفاوت، طبیعی و مانند چپدستی است. باور معاصر فرهنگی مردم که «برخی افراد، همجنسگرا بهدنیا میآیند»، یک نظریهی تنوع بهنجار است. همانطور که پیداست این نظریهها «هنجار» را با «طبیعی» یکسان فرض میکنند. آنها همجنسگرایی را بهعنوان خوب (و یا اساساً خنثی) درنظر میگیرند و اعتقاد دارند این پدیده، جایی درکتابچهی راهنمای تشخیصی روانپزشکی ندارد. هاولوک الیس (1905)، سکسولوژیست بریتانیایی، همجنسگرایی را تنوع بهنجار ابراز جنسی درنظر میگرفت. دیدگاه بهنجار، همچنین، موضع رهبر جنبش مدافعان حقوق همجنسگرایان در آلمان ، پزشک و محقق آلمانی امور جنسی، هیرشفیلد (1924) نیز بود. وی در زمان خود بزرگترین پرچمدار نظریههای جنس سوم که بعدها اولریش (1994) به آن پرداخت، بهحساب میآمد (درشر، 2010.)
سه: نظریههای ناپختگی: این نظریهها معتقدند احساسات یا رفتار همجنسگرایانه در سنین نوجوانی بهعنوان یک مرحله طبیعی بهسوی دگرجنسگرایی بزرگسالانه است. در حالت ایدهآل، همجنسگرایی دورهای گذرا از رشد است. با این حال، همجنسگرایی بزرگسالان نوعی «بازداری تحولی» و «توقف رشدی» محسوب میشود. صاحبان این نظریهها که مشهورترین آنها فروید، پدر علم روانکاوی است، تمایل دارند این ناپختگی را بهصورت نسبتاً خوشخیم – و یا حداقل نه بهعنوان «بد»، درقیاس با نظریهپردازان آسیبشناسی که تمایل به تاکید بالقوه بدخیم آن دارند- درنظر بگیرند (درشر، 2010.)
دیدگاه فروید
همانگونه که پیش از این ذکر شد، در برابر نظریه تنوع طبیعی هیرشفیلد و نظریهی آسیبشناسی کرافت ابینگ، فروید روایت سومی بنا نهاد: نظریهی ناپختگی که راه به تخیل عموم پیدا کرد. به زعم فروید، تمامی انسانها دوجنسگرا بهدنیا میآیند. ابراز همجنسگرایی میتواند مرحلهای بهنجار بهسوی تحول دگرجنسگرایانه باشد. دیدگاه دوجنسگرایی بنیادی فروید، دیدگاه جنس سوم هیرشفیلد را به چالش میکشید: «روان تحلیلگری قطعاً مخالف با هرگونه تلاش برای جدا کردن همجنسگرایان از مردم عادی بهعنوان افرادی با ویژگیهای خاص است.» (فروید، ص: 145.) فروید همچنین شرایط تحلیل برندهای را که کرافت ابینگ به آن اشاره کرده بود، مردود خواند و اظهار داشت همجنسگرایان به غیر از بازداری رشد روانی – جنسی خود، هیچگونه آسیب جدی در عملکرد خود نداشته و اغلب فرهنگ اخلاقی بالایی دارند (بهنقل از درشر، 2010.) در حمایت از این ادعا، او مقالاتی نوشت و همجنسگرایی بیماران و چهرههای تاریخی را به پویایی خانواده ارتباط داد. برای مثال، در مقالهی لئوناردو داوینچی و حافظهی دوران کودکی او (فروید، 1910)، فروید همجنسگرایی این هنرمند را به مادریِ طولانیمدت و عدم حضور پدر نسبت داده است. مشهور است فروید یکی از چهرههای برجستهای بود که طومار مشهورِ سال 1930 برای جرمزدایی از همجنسگرایی در آلمان و اتریش را امضا کرد (درشر، 2010.) با این حال، در اوایل قرن بیستم، روانپزشکان، همجنسگرایی را بیشتر آسیبشناسی در نظر میگرفتند (همان منبع.) فروید، همجنسگرایی را وقفه در رشد روانی- جنسی تلقی میکرد و به ترسهای اختگی و ترس از تسلط مادر در مرحلهی پیش – اودیپیِ رشد روانی- جنسی اشاره میکرد. وی در گزارش موردی خود در سال 1920 دربارهی یک مورد همجنسگرایی در یک دختر 18 ساله، به نکات قابل تأملی اشاره کرده است. وی بر خلاف آنچه از مطالعات همهگیرشناسی دربارهی شیوع همجنسگرایی برمیآید، معتقد است شیوع همجنسگرایی در زنان کمتر از مردان نیست اما معمولاً پنهان میشود (به نقل از شجاع شفتی، 1385). فروید در خلال گزارش موردی مذکور، دو نوع همجنسگرایی را از هم منفک میکند: همجنسگرایی مادرزادی و همجنسگرایی اکتسابی دیررس. بهنظر وی، نوع اول، معمولاً پس از بلوغ جا میافتد و به صورت خصیصهای بروز میکند.فروید، همچنین معتقد است که به هنگام بحث دربارهی همجنسگرایی، باید سه خصوصیت زیر را از یکدیگر مستقل فرض کرد:
الف – خصوصیات جنسیِ جسمانی ب – خصوصیات جنسیِ روانی ج – نوع مفعول گزینیمقصود فروید آن است که خصوصیات جنسی- روانی و گزینش مفعول، لزوماً برهم منطبق نیستند. مثلاً نباید تصور کرد اگر مردی از نظر جسمانی دارای اندام ظریف است یا از نظر روانی خصوصیات قالبی «زنانه» دارد، لزوماً مردی دیگر را بهعنوان هدف جنسی خود برگزیند. اگرچه عوام غالباً خصوصیات جسمانی و گاه روانی را با نوع مفعول گزینی مرتبط میدانند اما این یک تفکر قالبی غیرعلمی است و معمای همجنسگرایی بسیار پیچیدهتر از آن است که درتفکر عوامانه ترسیم شده است. فروید در این گزارش، روانکاوی را راهحل درمان همجنسگرایی میداند. گرچه خود نیز اعتراف میکند که تعداد موارد موفق درمان روانکاوی، دربارهی انواع همجنسگرایی چندان چشمگیر نیست (همان منبع). تا جاییکه وی از دادنِ قولِ بهبودی به والدین مراجعِ همجنسگرای خویش، اجتناب میکند و تنها متعهد میشود فرزند آنها را برای مدتی مورد بررسی قرار دهد. درنهایت نیز، فروید درمان دخترک مراجع را بهطور کامل قطع نمود. زیرا معتقد بود وی نوعی خصومت نسبت به مردان دارد. زیگموند فروید در مورد امکان تغییر گرایش جنسی افراد از همجنسگرا یا دوجنسگرا به دگرجنسگرا تردید داشت. وی در ابتدا اظهار داشت در برخی موارد ممکن است بتوان از طریق هیپنوتیزم، همجنسگرایی را حذف نمود اما سپس تحتتأثیر کار «استیناچ» غددشناس وینی قرار گرفت. این فرد در یکی از مطالعات خود کوشیده بود با پیوند غدد بیضهی یک مرد دگرجنسگرا به یک مرد همجنسگرا، گرایش جنسی وی را تغییر دهد. این تحقیق، نقش قدرتمند تعیینکنندههای ارگانیکی را در تمایلات جنسی آشکار میکرد. اگرچه فروید هشدار داد که عملیات استیناچ لزوماً نمیتواند بهعنوان درمانی کاربردی تلقی شود و بهطور کلی به کار رود، چرا که حتی اگر این روش پیوند موثر باشد، در تغییر همجنسگرایی در مردان، آن هم تنها در مواردی که بهشدت با خصوصیات فیزیکی همراه است، موثر بوده و احتمالاً هیچ درمان مشابهی نمیتواند در مورد زنان همجنسگرا به کار رود. روش استیناچ، محکوم به شکست بود، چون سیستم ایمنی بدن، پیوند غدد بیضه را پس زده و در نهایت ناکارآمد و مضر تشخیص داده شد (لوی، 1996.) بهنظر فروید، در درمان همجنسگرایی، ایجاد احساسات دگرجنسخواهانه ممکن است. اما حذف احساسات همجنسخواهانه دشوار است. فروید اظهار میدارد که افراد همجنسگرا اغلب تمایلی برای تغییر گرایش خود ندارند و انگیزههای آنهایی که مایل به تغییر هستند نیز ناکافی و اغلب سطحی است: مانند ترس از نارضایتی اجتماعی. فروید درگزارش «روان تحلیلگری یک مورد همجنسگرایی در یک زن» (1920) نیز به این موضوع پرداخته است (شجاع شفتی، 1385). فروید اعتقاد داشت درمان این افراد، اغلب شکست میخورد و آنان دوباره به همجنسگرایی روی میآورند. البته در برخی موارد، ممکن است این تغییر [درگرایش جنسی] حاصل شود. هرچند در اکثر موارد،چنین چیزی امکانپذیر نیست. این مسئله، بستگی به کیفیت همجنسگرایی و سن فرد دارد. نتیجه درمان را نمیتوان پیشبینی کرد. فروید اظهار میدارد که تغییر گرایش جنسی یک همجنسگرا، همان اندازه موفقیت به دنبال دارد که بخواهیم عکس آن را انجام دهیم و یک فرد دگرجنسگرا را به همجنسگرا تبدیل کنیم. گرچه کسی به مورد اخیر مبادرت نمیورزد. فروید همچنین یادآوری میکند تا زمانیکه گرایش جنسی فرد موجب نارضایتی خود وی نباشد، نمیتوان در درمان موفقیتی حاصل نمود (همان منبع.) فروید معتقد بود همجنسگرایی در زنان، به دلیل حل نشدن رشک احلیل2 و تعارضات اودیپیِ3 حل نشده بهوجود میآید. فروید، همجنسگرایی را یک بیماری روانی تلقی نمیکرد. وی در «سه رساله دربارهی جنسیت» نوشته است: «همجنسگرایی در افرادی مشاهده میشود که انحراف جدی دیگری از بهنجاری ندارند. کارایی آنها مختل نشده است و در واقع رشد هوشی و فرهنگ اخلاقی بالایی دارند». وی همچنین در «نامهای به یک مادر امریکایی» نوشته است: «مطمئناً همجنسگرایی مزیتی ندارد اما نمیتوان آن را بیماری شمرد. ما آن را نوعی از اعمال جنسی تلقی میکنیم که در اثر وقفه خاصی در رشد جنسی ایجاد شده است.» (کاپلان و سادوک، 2003.)
نظریات سایر روانکاوان
بهطور اجمالی بر طبق سایر نظریات روانکاوی، موقعیتهای اوایل زندگی که ممکن است سبب رفتار همجنسگرایانه در مردان شوند عبارتند از: وابستگی عاطفی شدید به مادر، فقدان نقش پدری موثر، مهار رشد مردانگی از سوی والدین، تثبیت یا پسرفت درمرحلهی خودشیفتگی رشد و باخت در رقابت با برادران و خواهران (کاپلان و سادوک، 2003.) اغلب این نظریات، همجنسگرایی زنان را نادیده گرفته و فرمولبندیهایشان صرفاً درمورد بروز این پدیده در مردان بوده است.
منابع:
فروید. ز. (1385) مهمترین گزارشهای آموزشی تاریخ روانکاوی. گردآوری و ترجمه: سعید شجاع شفتی. تهران. نشر ققنوس. چاپ سوم، 1385.
Drescher, j. (2010) Queer Diagnoses: Parallels and Contrasts in the History of Homosexuality, Gender Variance, and the Diagnostic and Statistical Manual. Arch Sex Behav. 39: 472-460
1- Born Gay Theory
2- رشک احلیل (Penis Envy) اصطلاحی روانکاوانه است و اشاره به این باور روانکاوی دارد که دختران پس از آگاهی از نداشتن آلت مردانه به پسران حسادت میورزند و در تمام عمر غبطهی داشتن آلت را در دل دارند. اگرچه به مرور زمان از طریق همانندسازی با مادر بر این عقده غلبه میکنند. اما در شرایطی ممکن است این همانندسازی صورت نگیرد و این عقده حل نشود. فروید لزبینیسم را پیامد حل نشدن رشک احلیل میدانست.
3- تعارضات اودیپی به تعارضاتی اشاره دارد که طبق باور روانکاوی هر کودکی آن را با میل به والد غیرهمجنس و رقابت با والدهمجنس تجربه میکند. طبق فرمولبندی روانکاوی، عقدهی اودیپ ممکن است به دلایلی در همجنسگرایان بهطور معکوس رخ داده باشد.