مرجان اهورایی[1]
[اشاره: این مقاله بخشی از یک پروژه است که بخش نخست آن توسط سایت ایرکو تهیه شده است و در سایت ایرکو منتشر شده. بخش دوم این پروژه در سایت مطالعات جنسیت ادامه دارد و مجموعه این مقالات به صورت یک کتاب توسط گروه مطالعات جنسیت و ایرکو در انتشارات گیلگمیشان به زودی منتشر خواهد شد. این مقاله ها اغلب به روش دایرهالمعارفی نوشته شدهاند].
10-1 مقدمه
در کتاب «رفتار جنسی زنان» آلفرد کینزی به این نکته اشاره میکند که تا«این اواخر» یعنی حدود 1953 میلادی عنوان همجنسگرایی تنها برای همجنسگرایی مردان به کار میرفته است و تدریجاً از عنوان «لزبین» برای همجنسگرایی زنان استفاده میشود(Kinsey 1953, p.446). این امر حاکی از نامرئی و حاشیهای بودن همجنسگرایی زنان به عنوان یک مسئله است که هم میتواند مثبت باشد (چراکه همجنسگرایی ایشان کمتر به مثابه یک مشکل تلقی شده است) و هم منفی (چراکه گرایش جنسی ایشان مورد چشمپوشی قرار گرفته). بخشی از این مسئله ناشی از تسامح نسبی است که جوامع مردسالار با همجنسگرایی زنان داشتهاند. این امر به ویژه در مورد کشورهایی خاورمیانه صدق میکند. معمولاً «مسئله» دانستن همجنسگرایی بر حسب دو مؤلفه طرح شده است: نخست آشفته ساختن نقش جنسیتی زن/مرد. از آنجایی که همجنسگرایی همیشه بر محور «هویت جنسیتی» فهمیده میشده است بنابراین مشکل اساسی با مردانی بوده است که «مردانگی» را نقض میکردهاند و زنانی که معیارهای «زنانگی» را نقض کنند با واکنش مشابهی روبرو نمیشدهاند. نکته دوم اهمیت کنش جنسی است که همجنسگرایی را به یک «مسئله» مبدل میکرده است. برای مثال در گفتمان حقوقی اسلامی کنش جنسی بر اساس رخداد «دخول» فهمیده میشود. زنا و لواط بر حسب دخول تعریف میشود و به همین قیاس «مساحقه» نیز بر اساس فقدان دخول در قیاس با لواط سنجیده میشود.
اما همیشه نکته تساهل بیشتر نسبت به کنش جنسی و عاطفی میان زنان نیست. بخش دیگر مسئله نامرئی بودن زنان به طور عمومی است. از اینجهت تنها زمانی همجنسگرایی زنان به یک «مسئله» مبدل شد که مسایل زنان به طور عمومی به مسایل جامعه مدرن مبدل گشت. یعنی همزمان با رشد جنبشهای فمینیستی همجنسگرایی زنان نیز امکان سخن یافت و در آثار فمینیستها برجسته شد.
10-2 «لزبینیسم» یک عنوان پزشکی
لزبین برگرفته از نام جزیره «لزبوس»[Λέσβος] است در دریای اژه که محل زندگی «سوفو» شاعر یونانی قرن ششم پیش از میلاد بوده است. او غزلیاتی در وصف عشق به زنان و مردان دارد[2] و این امر زمینهای بوده که وقتی در قرن نوزدهم عنوانی خاص برای همجنسگرایی زنان ظاهر شد «سوفو» و زادگاهش خاستگاهی برای انتخاب نام «لزبین» قرار گرفت. در واقع در تمدنهای باستانی نمیتوان مرزگذاریهای هویتی همجنسگرا/دگرجنسگرا را به صورتی که امروزه عادت کردهایم تطبیق داد. مشابه عشقی که سوفو به دختران بیان میکرده است را در سراسر دنیای باستان میتوان میان زنان یافت. اما قالبهای امروزی ما نمیتواند به درستی این روابط را توصیف کند. چنین تساهلی در بین النهرین و مصر باستان نیز وجود داشته است. برخی در قانون حمورابی هم اثر تساهل در مورد روابط زنان را یافتهاند[3].
به هر روی عنوان لزبین نخست برای اشاره به شیوه تغزلی به کار میرفته که حاکی از عشق میان زنان بوده است. اما تدریجاً به عنوان یک ترم پزشکی برای توصیف رابطه جنسی میان زنان استفاده شده؛ یعنی آنچه tribadism [4] نیز نامیده میشود؛ معادل آنچه در عربی و فارسی مساحقه خوانده شده است. همجنسگرایی زنان به عنوان لزبینیسم نخستین بار در زبان سکسولوژیستهای قرن نوزدهم و بیستم ظاهر شد. در اواخر قرن هجدهم هاینریش اولریکس در تحقیقات خود در مورد همجنسگرایی مطابق دیدگاه آن دوره که هنوز گرایش جنسی و هویت جنسیتی را از هم جدا نمیکردند، همجنسگرایان را به عنوان یک جنس سوم تشخیص داده بود. او عنوان اورانیر را برای همجنسگرایان مرد و زن بر میگزید. به همین ترتیب همجنسگرایی نیز با یک واژه پزشکی یعنی اورانیسم خوانده میشد که در میان سکسولوژیستهای آلمانی تا مدتی به جای لزبینیسم به کار میرفت.
رویهمرفته لزبینیسم یا [تا اوایل قرن بیستم] اورانیسم در میان سکسولوژیستها میان دو نظریه ریشهشناختی در نوسان بودهاست: نظریه زیستشناختی که مدعی بود همجنسگرای یک «وارونگی»[5] نسب به بیان جنسیتی معیار است و «وارونگی» خاص لزبینیسم ناشی از خصلت اندامی و ارگان جنسی است و دسته دیگری که این به اصطلاح وارونگی را بر حسب منشأ روانی تبیین میکنند. از دسته نخست برخی مانند کرافت ابینگ[6] اُرانیسم زنان را یک بیماری نورولوژیک و مقاوم میدانند که به راحتی تغییر پذیر نیست (Zimmerman, 2013, p. 611). و برخی مانند هاولک الیس[7] معتقدند که لزبینیسم یک «وارونگی»[8] کوتاه مدت است و بسیای از زنان لزبینی که میشناسد تدریجاً تمایل خود به زنان را رها کردهاند. از دسته دوم برخی نیز مانند فروید ریشهشناسی روانی میکنند و آن را به سه فاکتور دلبستگی به مادر، حسادت بر فقدان کیر، و بیتفاوتی مادر نسبت میدهد! کسی هم مانند هلن دویچ[9] معتقد است که لزبینیسم ناشی از رفتار یک مادر سادیستی یا فقدان پدر است(ibid). همه این نظرات تدریجاً با شواهد نقض بسیار کنار گذاشته شد. و در دوره ما ریشهشناسیهای جدید به ویژه از اسطورهپردازیهای روانکاوی فاصله گرفتهاند و بیشتر نظریات دسته نخست به شکلی دیگر تأیید شد؛ یعنی در حالیکه کرافت ابینگ، مگنوس هیرشفیلد و الیس لزبینیسم را یک «وارونگی» نسبت به نقش جنسیتی معیار میشمردند، در میان سکسولوژیستهای جدید چنین پیشفرضی وجود ندارد و اساساً میل و گرایش از محور جنسیت جدا تلقی میشود و بنابراین دیگر تصویر «وارونگی» نسبت به نقش جنسیتی وجود ندارد.
لزبینیسم با این برداشت پزشکی و زیستشناختی موضوع جمعیتشناسی آلفرد کینزی بوده است. پیشتر در بخش مربوط به ترازبندیهای گرایش جنسی از او یاد کردیم کتاب مستقلی در مورد رفتار جنسی زنان منتشر کرده است. این تحقیق پس از کتاب دیگر او و همکارانش در مورد رفتار جنسی مردان انجام شده است. بنابراین وجه مقایسهای برای فهم تفاوت زنان و مردان همجنسگرا و رفتارهای همجنسگرایانه نیز در آن یافت میشود. سنجش گرایش در این تحقیق بر اساس ترازبندی است که پیشتر ذکر شد یعنی علایق جنسی از صفر تا شش درجه بندی میشود؛ از مطلقا دگرجنسگرا که صفر است تا عدد شش که مطلقا همجنسگرا تعریف میشود. مهمترین دادههایی که این تحقیق فرآهم میکند مواردی از این قبیل است: 2-6 درصد زنان بین 20-35 سال کمابیش به طور انحصاری (درجه 6) دارای تجربه/واکنش همجنسگرایانه بودهاند. 1-3 درصد از زنان متأهل میان 20-35 سال انحصاراً به جهت تجربه یا واکنش به محرکها همجنسگرا بودهاند[10]. این تحقیق همچنین نشان میدهد که رفتار همجنسگرایانه زنان بر حسب واکنش به تحریک یا تجربه عاطفی جنسی به شکل معناداری کمتر از رفتار همجنسگرایانه مردان بوده است. یعنی حدودا پنجاه درصد کمتر(Kinsey 1953, p.474). همچنین رابطه معکوسی میان متغیرهایی مانند مذهب و روستانشینی و تجربه یا تحریک به محرکهای همجنسگرایانه وجود داشته است که این آمار میان زنان و مردان مشترک است. علاوه بر این بر اساس این تحقیق میزان تعهد زنانی که رفتار همجنسگرایانه داشتهاند بیشتر از مردان همجنسگرا بوده است؛ یعنی بیش از 71 درصد خود را به یک یا دو پارتنر محدود کرده اند. این رقم در میان مردان 51 درصد است.
این تحقیقات پس از کینزی با مدلهای ترازبندی دیگری نیز دنبال شده است. اما تحقیقات کینزی همچنان نمونه مهمی از این پیمایشهاست. در جدیدترین نمونه ها اما درصدها محتاطانهتر به نظر میرسد. بر اساس آمار «مرکز پژوهش افکار ملی» در آمریکا 2.6 درصد جمعیت خود را لزبین تعریف میکنند (Wright, 2009, p. 314). در یکی از جدیدترین آمارهای بریتانیا (2010) میزان کلی جمعیت همجنسگرا 1.5 درصد است و در آسترالیا این میزان 1.3 تا 2.2 به دست آمده است (Wilson, 2004). بنابراین اغلب این آمارها با یکدیگر همخوانی و تناسب دارند. هرچند تنها نشانگر جمعیتی هستند که خود را به این عنوان تعریف میکنند و این هویت را آشکار میکنند.
10-3 برونآیی لزبینها به عنوان یک جنبش
هویت لزبینها در کشورهایی اروپایی و آمریکایی شمال اغلب تحت تأثیر فعالان و محققان فمینیست است. جنبشی که از دهه شصت فعال شده است. اما تا پیش از این دهه جمعهای زیر زمینی و انتشارات اغلب زیرزمینی یا در حاشیه جایی است که برونآیی لزبینها به عنوان یک هویت میسر بوده است. برای مثال در سال 1955 هشت زن همدیگر را در سانفرانسیسکو در خانه یکدیگر ملاقات میکردند تا مکانی برای رقص و آشنایی با یکدیگر داشته باشند. این نقطه آغازی برای تشکیل یک گروه از لزبینها در آمریکا بود به نام «دختران بیلیتیس» (DOB). آنها مجله ای به نام «نردبان» را سال بعد منتشر کردند که در آن عادی بودن زندگی یک لزبین، طرح نام و زندگی مشاهیر لزبین و بیان زندگی روزمره لزبینها و در مجموع عادیسازی امری که در این دوره هنوز داغ ننگ بزرگی در آمریکا محسوب میشود است. آنها عنوان «متفاوت» [the variant] را برای اشاره به لزبینها استفاده میکردند برای آنکه جامعه هنوز قادر به عادی بودن عنوان لزبین نداشت (Faderman, 1991, pp. 167-68).
فضای انگلستان این دهه (1950) تحول مشابهی را از سر میگذراند. مشهورترین کلاب های لزبین در این دوره در انگلستان یافت میشد. در چسلی، برایتون، لندن و منچستر برخی از پر رفت و آمد ترین آنها به طور مخفیانه بر روی لزبینها گشوده شده بود. برای مثال کلاب گیتسوی[11] که پیشتر در 1930 تأسیس شده بود و در 1950 به عنوان یک کلاب اختصاصی برای لزبینها استفاده میشد یکی از بزرگترینها بود. در این دهه نخستین شکل از برون آیی محدود لزبینها در این کلابها شکل گرفت. در این کلابها اساس رابطهها تفکیک بوچ/فم بوده است و هر کس بر اساس این تفکیک رابطه با دیگری برقرار میکرده است (Carnevali & Strange, 1994, p. 199).
یکی از راههای برون آیی در این دهه انتشار کتابهای داستان لزبین بوده است. کتابهایی که تحت عنوان پالپ فیکشن که در موضوعات مختلف داستانهایی را منتشر میکرد و عموماً بر کاغذهای پالپ که کیفیت کمتری داشتند منتشر میشد در دهه 1950 بخشی از برونآیی هویت لزبین این دهه را شکل میداد. تنها در آمریکای شمالی و کانادا طی سالهای 1955-1966 2000 عنوان کتاب داستان لزبین منتشر شد. هرچند هنوز عنوان لزبین تابو بود و از عناوین دیگری مانند «غریب»،«کوییر»، و «جنس سوم» برای اشاره به این هویت استفاده میشده است (Zimet, 1999, p. 17). مجموعه این آثار و حضور فیزیکی در بارهای ویژه لزبینها فرهنگ و هویت جدیدی را برای همجنسگرای زنان ساخت که تدریجاً از داغ ننگ «لزبین» بودن میکاست.
10-4 «لزبینیسم» به عنوان یک هویت سیاسی
در کنار ریشهشناسی های سکسولوژیستها که این گرایش را در بدترین شرایط به عنوان یک «بیماری» و در بهترین شرایط به مثابه یک «مسئله» بررسی میکند، گفتمان دیگری از دهه هفتاد میلادی در میان فمنیستها رشد و توسعه یافت که از بدنه جنبش فمنیستی جدا شده بود. کسانی که خود را فمینیستهای لزبین میخواندند. و لزبین بودن را به عنوان یک «انتخاب سیاسی» معرفی میکردند. اما به چه معنا لزبین بودن یک «انتخاب سیاسی» است؟
در دهه 1960 بخشی از زنان لزبینی که به جنبش گیها پیوسته بودند از وجود باورهای سکسیستی در میان گیها آزرده شدند و از سوی دیگر در جایی در میان زنان فمینیست این دوره نیز برای لزبینها وجود نداشت و رسماً از جمع فمنیستها کنار گذاشته شدند. بنابراین گروهی از این زنان همزمان برای جدایی از هر دو جنبش و هم احیاء مجدد ایدههای هر دو جنبش فعالیتی مستقل را آغاز کردند که تدریجاً به عنوان فمینسم رادیکال یا لزبین فمینیسم شناخته شد. نخستین رویداد مهمی که این جنبش را عمومی کرد و امروزه به جهت آن شناخته میشود بیانیهای است تحت عنوان «زنِ به عنوان زن هویت یافته»[12]. همانطور که از عنوان بر میآید این فعالیت اولاً معطوف به نگرانیهای فمینیستی فعالان این جنبش است. اما در ضمن بیانیه موضع لزبین بودن تدریجاً با دلالتی سیاسی استفاده شده است که تا حد زیادی از لزبین بودن به مثابه گرایش جنسی فاصله دارد. در بیانیه لزبین بودن از گی بودن جدا میشود هرچند نویسنده اذعان دارد که مسئله همجنسگرایی در هر دو مشابه است؛ دایک[13]بودن و فاگت[14] بودن هر دو در جامعه به معنی عدم امکان ایفای نقش مرد یا زن «واقعی» است، آنطور که جامعه انتظار دارد. اما برای بیانیه لزبین بودن از جهت دیگری مسئله است؛ لزبین بودن با ساختار خانواده پدرسالار در تعارض است و نقش عمدهای در براندازی این نظام میتواند ایفا کند. لزبین کسی است که درون جامعه پدرسالار محدود به ایفای نقشی شده است که «سلطه مردان» آن را مطالبه میکند. «خواهران دگرجنسگرا» قادر به براندازی این سلطه نیستند چون در خدمت همین نظام قرار دارند که به ایشان امتیازاتی را به عنوان زن دگرجنسگرا میدهد. آنها به عنوان همسر قادر به کنار گذاردن این امتیازات نیستند و مادامیکه چنین نشود قادر به طرد «سلطه مردان» نخواند بود. بنابراین تنها زنان لزبین هستند که قادر به این براندازی هستند (Lesbianradicals, 1970). این شیوه تعریف لزبین بودن در سایر فعالیتهای دهه هفتاد تا هشتاد به شکلی مشابه از هویت جنسی فراتر میرود و لزبین بودن را به عنوان یک رویکرد سیاسی درون جنبش فمنیستی تعریف میکند. یک نشریه متعلق به این گروه تحت عنوان «خشمیگنان» که ادبیاتی تندتری برای تعریف لزبین بودن دارد در نخستین شماره «ایدئولوژی» خود و «لزبینیسم» را اینگونه تعریف میکند:
«مبنای اندیشه ایدئولوژیک ما این است که: سکسیسم ریشه همه شیوههای سرکوب است و سرکوب لزبینها و زنان با فروکوفتن سرمایهداری، نژادپرستی و امپریالیسم پایان نمییابد. لزبین بودن تنها یک ترجیح جنسی نیست، بلکه یک انتخاب سیاسی است که هر زنی برای آنکه زن تشخیص داده شود باید آن را انجام دهد، و به این طریق بر سطله مردانه پایان دهد…زنان لزبین باید از جنبش زنان استریت خارج شوند و جنبش خود را بسازند تا جدی گرفته شوند، تا به سرکوبی که توسط زنان استریت بر ما میشود پایان دهند، تا آنکه زنان استریت مجبور شوند که به لزبین بودن خود بپردازند. لزبینها نمیتوانند با وجود زنانی که لزبینیسم را یک مسئله سیاسی نمیدانند یک سیاست عمومی را توسعه دهند» (Berson, 1972, p. 1)[15].
سایر نویسندگان این نشریه نیز که اغلب زنان محقق و فعال هستند موضعی مشابه دارند. و لزبین بودن و لزبینیسم را شامل همه زنان لزبین نمیدانند بلکه آن را تنها با مدلولی سیاسی برای زنانی استفاده میکنند که «سلطه مردانه» را از طریق لزبین بودن به چالش میکشند. «لزبینها باید فمینیست باشند و علیه سرکوب زنان بجنگند و فمینیستها اگر میخواهند با سلطه مردان بجنگند باید لزبین شوند»(ibid,p.8). بنابراین به نظر میرسد لزبین بودن در این جنبش از مدلولی صرفاً پزشکینه در میان سکسولوژیستها به مدلولی صرفاً سیاسی تقلیل داده شده است. از یک تقلیل به تقلیلی دیگر. شاید تفاوت زیادی در تقلیلگرایی میان این دو گرایش نباشد و از همین جهت است که هردو لزبین بودن را به عنوان «لزبینیسم» استفاده میکنند هر چند با دلالتهای متفاوت.
در فضای دهه هفتاد که فمینیسم رادیکال و ایده لزبین به عنوان یک ایده سیاسی در ادبیات فمینیستی مطرح بود، آدرین ریچ مقاله اثرگذاری منتشر کرد تحت عنوان «دگرجنسگرایی اجباری و وجود لزبین». ریچ مقاله خود را معطوف به نقد موضعی میکند که دگرجنسگرایی را به عنوان یک «ترجیح جنسی» در سکسولوژی طرح میکنند. ریچ این نگاه را از این جهت خطا میداند که دگرجنسگرایی به اشکال مختلف بر زنان تحمیل میشود و اساساً انتخاب دیگری وجود ندارد. دگرجنسگرایی که در جامعه برای زنان ملاحظه میکنیم از طرق مختلفی بر زنان «تحمیل میشود، مدیریت میشود، سازماندهی میشود، تبلیغات میشود، و از طریق زور حفظ میگردد». دلیل وجود چنین نظام اجباری این است که «دگرجنسگرایی زنان ابزاری است برای تضمین حق فیزیکی، اقتصادی و عاطفی مردان برای دسترسی به زنان». بنابراین «دگرجنسگرایی اجباری» از نظر او مهمترین مسئلهای است که در برابر فمینیسم قرار دارد (Rich, 1980, pp. 647-48)
اما در کنار سخن از دگرجنسگرایی اجباری برای طرد دیدگاه «ترجیح جنسی» در مورد دگرجنسگرایی زنان، ریچ به معنای عامی از لزبین بودن متوسل میشود تا امکان توسعه معنای لزبین بودن را فرآهم سازد. او از عنوان «طیف لزبین» به جای هویت لزبین استفاده میکند. قصد او توسعه معنای لزبین است به صورتی که از گرایش جنسی و عاطفی فراتر رود و بتواند شامل هر شکلی از اشتراک عواطف و فعالیتهای زنان باشد:
«اگر ما امکان این را بپذیریم که همه زنان… در یک طیف لزبین بودن قرار دارند، خودمان را در حال حرکت درون و بیرون این طیف خواهیم دید، اعم از اینکه خود را لزبین تعریف کنیم یا نه» (Rich, 1980, pp. 650-51).
او بر کاربرد «وجود لزبین و طیف لزبین بودن» اصرار دارد تا از «دایره مضیق و پزشکینه» عنوان «لزبینیسم» فاصله بگیرد(ibid,p.648). آدرین ریچ مفهومی را صورتبندی میکند که در این دوره در گفتمان فلسفی فرانسوی و آمریکایی معنای مشخصی دارد؛ یعنی آنچه فلسفه اگزیستانیالیسم[16] خوانده میشود. به همین جهت به جای لزبینیسم او عنوان «وجود لزبین»[17] را به کار میبرد. در این فلسفه به ویژه تحت تأثیر فلسفه مارتین هیدگر از تقابل وجود به عنوان یک تجربه زیسته با اندیشه علمی و تکنولوژیکی سخن گفته میشود. هیدگر این اشکال سخن از وجود را که اغلب تحت عنوان «ایسم» سیالیت و ابهام و گستردگی وجود را پنهان میکنند مورد نقد قرار داده است[18]. ریچ به این معنی توسع و ابهامی مفهوم لزبین بودن را میپذیرد. چراکه برای تجربه زیسته زنان در مشارکت با یکدیگر چنین شکلی از بودن تحقق پیدا میکند. به این معنا ما دیگر در مورد لزبین بودن به عنوان یک گرایش جنسی سخن نمیگوییم.
یکی دیگر از لزبین فمینیستهای مشهوری که در ساخت مفهوم لزبین در این دهه نقش دارد مونیک ویتیگ مارکسیست و فمینیست اثر گذار فرانسوی است. او لزبین بودن و همچنین گی بودن را به عنوان شکلی از براندازی دوگانگی جنسیتی میداند. به این معنی که ساحتار جنسی جامعه بر اساس دگرجنسگرایی جنسیت را به مرد و زن تقسیم میکند. شرط تفکیک جنسیت، ساختار دگرجنسگرای جامعه است. زن چه کسی است؟ آن دیگری که در برابر مرد تعریف میشود؛ موجودی منفعل و مفعول، تحت قیمومیت مرد و غیره. مرد چه کسی است؟ کسی که به انحاء مختلف بر بدن زن مالکیت دارد از آن مراقبت ات میکند و غیره. این رابطه ممکن نیست مگر آنکه نسبت این دو دگرجنسگرایانه فرض شود. اما در قالب رابطه همجنسگرا دیگر نه آن مرد (گی) تعریف سابق را تاب میآورد و نه این زن (لزبین) زن است. بنابراین:
«[اینکه زن کیست]…مسئلهای است که لزبینها ندارند به جهت تغییری که در دیدگاه روی میدهد، و این خطاست که بگوییم لزبینها به زنان میپیوندند، عشق میورزند و زندگی میکنند، چرا که زن مفهومی است که تنها در نظامهای اندیشه، و اقتصاد دگرجنسگرایانه معنی دارد. لزبین زن نیست» (Wittig, 1990, p. 57).
سیاسی شدن هویت جنسی در دهه شصت و هفتاد هرچند خاص نظریه پردازان نقد ادبی بود و در محدوده این گفتمان از دانش بیشترین قوت را داشت اما حتی در میان برخی تحقیقات تجربی نیز بازتاب یافته بود. برای مثال شر هایت[19] در تحقیقی جمعیت شناختی نتایجی را به دست داده که همسوی با این دیدگاه بود. تحقیق هایت با کار کیزن متفاوت است. او به جای پرداختن به آنچه زنان تجربه میکنند (همچون یک موجود زیستی) به این پرداخت که آنها چه ترجیح در گرایش جنسی دارند و چگونه هویت خود را عرضه میکنند. بنابراین می توان گفت بر وجه خودآگاه «هویت جنسی» متمرکز است. از میان 3019 نفر شرکت کننده زن 8 درصد ترجیح جنسی خود را یک زن اعلام کرده اند و 9 درصد نیز هر دو جنس را موضوع ترجیح جنسی خود دانسته اند (Hite, 1976, p. 396). البته هایت بیشتر بر واکنش زنان شرکت کننده بیش از دادههای کمی علاقه دارد و بر اساس مصاحبههای خود اعلام میکند که بیشتر زنان نسبت به تجربه رابطه جنسی با زنان ابراز علاقه میکرده اند(ibid, p.397). [20]
10-5 دوگانه بوچ/فم
فمینیستهای لزبین در دهه هفتاد مهمترین جنبش اثرگذار لزبین بوده است. اما با وجود تغییراتی که در فهم ما از لزبین بودن داده است تفاوت چشمگیری میان آرمانهای سیاسی این جنبش و واقعیت زندگی لزبینها در این دوره و دورههای بعد وجود دارد. یکی از مهمترین مشارکتهای این جنبش در فهم خود لزبینها از هویتشان نقد مقولهبندیهای دگرجنسگرایانه درون ایشان بوده است. مقوله بندیهای مردانه-زنانه که خود لزبینها از اوایل قرن بیستم میان خود رواج داده بودند و یکی از مهمترین مقولههای شناختی برای مواجه ایشان با یکدیگر است. فمینیستهای لزبین تمایزهایی مانند بوچ/فم را تقلید[21] از فرهنگ دگرجنسگرا در میان لزبینها میدانند که باعث تثبیت پدرسالاری در میان جامعه همجنسگرایان است (Sullivan, 2003, p. 28).
با وجود وسعت این نقد در دهه 1990 تحقیقات نشان میداد که 95 درصد لزبینها با این طبقه بندی آشنا هستند و خود و دیگران را بر حسب آن نامگذاری میکنند (Caramagno, 2002, p. 138). به نظر میرسد که این میزان اهمیت بوچ/فم در فرهنگ لزبینهای امروزی غربی کمتر شده باشد(ibid). اما از سوی دیگر از آنجاییکه نظریه فمینیستی کاملاً تمرکز اش بر مسئله زنان قرار دارد کمتر به خصلت متداخل میان گرایش جنسی و هویت جنسیتی توجه میکنند؛ ای بسا تفکیک مذکور مورد علاقه کسانی باشد که به عنوان ترانسجندر (نه لزوما به عنوان لزبین) از هویت جنسیتی که دارند رضایت ندارند؛ یعنی کسانی که بر مدار هویت جنسیتی تمایل به ایفای نقش جنسیتی دیگری دارند. از آنجاییکه لزبین فمینیسم بر اساس طرد دگرجنسگرایی و بازتعریف لزبینیسم به صورت یک طیف گسترده بنا شده است نمیتواند جایی برای وضعیت زنانی در نظر بگیرد که برای داشتن هویت جنسیتی دیگری تلاش میکنند. زنانی که لزوما درون یا بیرون جامعه لزبینها نیستند بلکه وضعیت مرزی بین این دو دارند یا اساساً دوست دارند خارج از این جامعه به عنوان یک مرد ترانس زندگی کنند.
10-6 لزبین بودن به عنوان یک مد تجاری
از دهه 1980 تا 1990 تدریجا بازار سرمایه زنان لزبین را که میتوانستند برای مردان دگرجنسگرا نیز جذابیت داشته باشند به یک مدل تجاری برای تبلیغات و بازار مد تبدیل کرد؛ چیزی که لزبین شیک نامیده میشود. مجلههایی مانند مادموازل، وگ، کازموپولیتن، نیوزویک به این چهره جدید مد در دهه 1990 میپرداخته اند. زن لزبین در این قالب زنی است که اغلب خصلتهای اکتیو و بوچ دارد؛ لباسهای پسرانه میپوشد و موهای کوتاه دارد. مجله مد وگ این مدل از لزبین را فراتر میبرد و گستردگی آن برای هر زنی را یادآور میشود. اما تنها مرئی سازی لزبینها و تبدیل آن به یک مد تجاری کاری نیست که این نشریات انجام میدهند. علاوه بر این ذائقه مشتریان مرد که هم مشتری این مجلات و هم مشتری اصلی صنعت پورن هستند نیز چنین چهره تصویر شدهای را می پسندد. بنابراین چهره زن لزبین این رسانهها یک لزبین دور از دسترس نیست بلکه یک زن دوجنسگرا است که امکان دسترسی جنسی را نیز بتواند برای همه مشتریها داشته باشد. مجله مادموازل گزارش میدهد که «یکی از سکسی ترین مسایل در مورد اکثر زنان لزبین در هر سنی، دوجنسگرایی است». این مدعا بر اساس تحقیقی در دانشگاه دوک تقویت میشود که معتقد است که «بیشتر دانشجویان دختر در طول زندگیشان تجربه سیالیت در گرایش جنسی را داشته اند و آن را تغییر داده اند». کوسموپلیتن در این رابطه از جذابیت سکسی لزبینها به عنوان بازار جنسی سخن میگوید که به اورال سکس علاقه دارند (Streitmatter, 2009, p. 79).
در حالیکه در دهه 1950 و پیش از آن «خواهران غریب» [عنوان لزبینها در دهه 1950] در حال تابوشکنی و مبارزه مخفی با فرهنگ غالب و مبارزه با فرهنگ عامه و صاحبان قدرت همزمان بودند، از این دهه به بعد با وجود تابوزدایی گستردهای که انجام شد لزبین بودن مبدل به یک مارک تجاری در برخی فضاهای اجتماعی و فرهنگی شد و حالا باید علاوه بر کلیشههای باقی مانده با تصویر کلیشهای دیگری نیز مقابله کنند که در انواع تولیدات فرهنگی امروز تکثیر میشد.
10-7 ازدواج و تشکیل خانواده
در کنار مشکلاتی که در بالا ذکر شد و جنبش لزبین با آنها در حال چالش است، جدیدترین مسئلهی گروههای حقوق همجنسگرایان و دوجنسگرایان تا زمان تحریر این نوشته مسئله پذیرش امکان برابر برای تشکیل خانواده همجنس است. یک تلقی عمومی در مورد همجنسگرایی از قدیم وجود داشته است و آن اینکه دو همجنس نمیتوانند به رابطه خود به عنوان امری جدی و پایدار بنگرند. از آنجایی که همیشه همجنسگرایی به مثابه یک «کنش» و نه یک «هویت» تلقی میشده بنابراین همچنان این تلقی در قالب این کلیشه از خانواده ناپذیر بودن همجنسگرایی تداوم دارد. از سویی باید اذعان کرد که تلقی همجنسگرایان و دوجنسگرایان از خانواده اساساً با تلقی خانواده دگرجنسگرا متفاوت است. اما تا جاییکه مسئله به تعهد در رابطه و علاقه به داشتن شریک مشخص در زندگی بازمیگردد تحقیقات نشان میدهد که 60 تا 80 درصد از زنان همجنسگرا روابط پایدار را گزارش کرده اند (Schlager, 1989, p. 117). برخلاف زوجهای دگرجنسگرا زوجهای همجنسگرا (زن) بیشتر به تعهد اهمیت میدهند و نقشهای جنسیتی که میان دو زوج دگرجنسگرا ثابت و منجمد است میان ایشان به تناوب در گردش است و این مسئله برخی عقده های روانشناختی در خانواده را کاهش میدهد. تحقیقات همچنین حاکی از پیوندهای عاطفی نزدیکتر میان زوجهای همجنسگرای (مرد و زن) نسبت به زوجهای دگرجنسگراست(ibid, p.118).
جنبش لزبین به یک دلیل مشخص بیشتر از جنبش همجنسگرایان مرد درگیر مسئله فرزند بوده اند. چراکه به عنوان زن که اغلب به اجبار ازدواج کردهاند ناچار از طرح مسئله حقوقی هضانت فرزند بودهاند. این امر تا زمانی که اعلام گرایش جنسی نکرده باشند همانقدر دشوار است که برای یک زن دگرجنسگرا. اما از جهت آنکه دادگاهها پس از آنکه گرایش جنسی مادر آشکار شود او را محروم میسازد، جنبش لزبین از دهه 1960 درگیر مسئله هضانت فرزند بوده است. تحقیقات جدید کمک بزرگی برای کسب این حق برای مادران لزبین بوده است. بر اساس تحقیقات انجام شده فرزندان مادران لزبین به همان اندازه ممکن است مبتلا به مشکلات روحی شوند که فرزندان یک مادر مطلقه دیگر. گرایش جنسی و نقش جنسیتی فرزند یک مادر لزبین نیز اثری از گرایش مادر بر نمیگیرد(ibid, p.125-6).
در ده سال اخیر تغییرات اساسی در قوانین کشورها در مورد تشکیل خانواده همجنس روی دادهاست که مهمترین آن تا زمان تحریر این نوشته تصویب ازدواج همجنسان توسط دیوان عالی ایالات متحده است. قانونی که محدودیت ازدواج بر اساس گرایش جنسی را لغو میکند و امکان ازدواج سایر گرایشهای جنسی را مجاز میسازد. بدیترتیب آمریکا به همراه هفده کشور دیگر در جهان این امکان را برای زوجهای لزبین فرآهم می سازد که مانند سایر زوجها ازدواج خود را ثبت کنند. اما آنچه در دوره ما نسبت به نیمه دوم قرن بیستم در جنبش لزبین و گی فراموش میشود خودانتقادی این جنبش در بازتولید فرهنگ دگرجنسگرا محور است. فرهنگی که مناسک، نقشها و شیوههای ارتباط انسانی را در قالب تمایز بخشی میان دو همسر تعریف میکند بدون آنکه سیالیت نقشهای دو همجنسگرا را در یک رابطه همسری (آنچه که امتیاز خانواده همجنسگرا میتواند تلقی شود) مورد تأکید قرار دهد. امروزه برخلاف دهه شصد و هفتاد میلادی جنبشهای همجنسگرا و دوجنسگرا بیشتر نگران کسب حقوق و امتیازات مشابهاند تا تأکید بر امتیازاتی که ناشی از تفاوت با نظام جنسی پیشین است.
پانوشت:
[1] . این مجموعه مقالات برای زنده نگاه داشتن یاد مرجان اهورایی، به نام او منتشر شده است؛ پناهنده تراسکسوال ایرانی که در ترکیه پیش از بازاسکان در کشور سوم، بر اثر بیماری و فقدان دسترسی به امکانات لازم جان خود را از دست داد.
[2] . بنگرید به ریشه یابی آن در فرهنگ لغت اتیمولوژی در این نشانی:
http://www.etymonline.com/index.php?term=lesbian
[3] . در قانون حمورابی از کسانی یاد شده است به نام salzikrum که به طور تحت لفظی به دختر-مردانه یا زن-مردانه ترجمه شده است. به نظر میرسد که این شخصیت میتواند تا حدودی مطابق با ایده لزبین بودن باشد. برای مثال بنگرید به این مقاله:
http://www.well.com/~aquarius/almah.htm
اما عده ای این ایده را نمیپذیرند و معتقدند که این ایده مطابق با جامعه مردسالار این دوره نبوده است. بنگرید به مقاله ای در این نشانی:
http://findinglesbians.blogspot.co.uk/2013/08/salzikrum-women-men-of-ancient.html
[4] . این اصطلاح به معنی بر هم مالیدن واژن ها در پوزیشن قیچی است که در عربی مساحقه و در فارسی طبق زنی نامیده میشود.
[5] . Inversion
[6] . Richard von Krafft-Ebing (1840-1902)
[7] . Henry Havelock Elis (1859-1939)
[8] . Inversion
[9] . Helene Deutsch (1884-1982)
[10] . برگرفته از تلخیص دادههای پزوهش در سایت موسسه کینزی. بنگرید به این نشانی:
http://www.kinseyinstitute.org/research/ak-data.html
[11] . gatesway
[12] . The Woman-Identified Woman
[13] . کلمه توهین آمیز برای زن لزبین. به نظر میرسد که ای اصطلاح به دلالتی توهین آمیز نخست در برخی رمانهای دهه 1920 آمریکا استفاده شده است. برای مثال در رمان خانه هارلم، کلود مکی مینویسد: [لزبینها] کسانی هستند که ما در هارلم به آنها بولدایکر [Bulldyker] میگوییم…من نمیتوانم بفهمم..زنی که بولدایکر است». ظاهرا این اصطلاح اشاره به گاو نری دارد که برای حامله کردن گاو ماده از آن استفاده میشده است. در این صورت دایک نیز اشاره به زنی دارد با خصایل مردانه که شایسته یک «نر» تلقی میشود و احتمالاً باید عنوان دایک خلاصهای برای عنوان «گاونر» تلقی کرد. بنگرید به:
Herbst, Phillip (2001). Wimmim, Wimps & Wallflowers: an encyclopaedic dictionary of gender and sexual orientation bias. Intercultural Press. p. 332..
[14] . کلمه توهین آمیز برای مرد همجنسگرا مشابه کونی در فارسی.
[15] . قسمتهای ایتالیک شده از خود متن نیست.
[16] . فلسفهای در قرن بیستم که در مورد وجود و اشکال آن در تجربه زیسته انسان بحث میکند. این فلسفه عموماً تجربه روزمره از وجود مانند عشق، اضطراب، وجدان و مرگ را به جای مقولات انتزاعی فلسفی موضوع بحث قرار میدهد.
[17] . Lesbian Existence
[18] . برای رویکرد هیدگر بنگرید به رساله «پرسش از اومانیسم» که اندیشه «ایسم» و نسبت آن با متافیزیک را تبیین کرده است. برای مثال بنگرید به این مقاله در این نشانی:
http://pacificinstitute.org/pdf/Letter_on_%20Humanism.pdf
[19] . Shere Hite
[20] . برای دسترسی به گزارش هایت میتوانید کتاب را در این نشانی ملاحظه کنید:
http://www.msvgrupomedico.com/THE%20hite%20report.pdf
[21] . Apping
منابع ارجاع داده شده در متن:
Berson, G. (1972). Introduction. The Furies , 1, 1.
Caramagno, T. C. (2002). reconcilable Differences? Intellectual Stalemate in the Gay Rights Debate. Westport: Praeger .
Carnevali, F., & Strange, J. M. (1994). 20th Century Britain: Economic, Cultural and Social Change. London: Routledge.
Faderman, L. (1991). Odd Girls and Twilight Lovers: A History of Lesbian Life in Twentieth-Century America. New York and Oxford: Columbia University Press.
Hite, S. (1976). The Hite Report. New York: Dell Book.
Lesbianradicals. (1970). The Woman Identified Woman. Pitsburge: Know.
Rich, A. (1980). Compulsory Heterosexuality and Lesbian Existence. Women: Sex and Sexuality , 4 (5), 631-660.
Schlager, N. (1989). Gay & Lesbian Almanac. St. James Press.
Streitmatter, R. (2009). From ‘Perverts’ to ‘Fab Five’: The Media’s Changing Depiction of Gay Men and Lesbians, . ondon: Routledge.
Sullivan, N. (2003). Critical Introduction to Queer Theory. Edinburgh: Edinburgh University Press.
Wilson, S. (2004). Gay, lesbian, bisexual and transgender identification and attitudes to same-sex relationships in Australia and the United States. People and Place , 12 (14), 12–22.
Wittig, M. (1990). The Straight Mind. In f. Russel, M. Gever, T. T. Minh-ha, & C. West, Out There: Marginalization and Contemporary Cultures (pp. 51-57). New Yourk and London: The MIT Press.
Wright, J. (2009). Homosexuality in the U.S., 1998–2000. In The New York Times Almanac. Penguin Reference.
Zimet, J. (1999). Strange Sisters: The Art of Lesbian Pulp Fiction 1949-1969. Stodio.
Zimmerman, B. (2013). Encyclopedia of Lesbian Histories and Cultures. London: Routledge.