مدتی پیش که خبرنگار وبسایت بازفید، لستر فدر، با سازمان دگرباشان جنسی ایران-ایرکو در رابطه با پناهجویان دگرباش تماس گرفت. ما با لستر از یک سال قبل، یعنی زمانی که گزارشی در مورد دستگیرشدگان کرمانشاه تهیه میکرد، در تماس بودیم. تجربهی کار با او عالی بود و ما از رویکرد اخلاقمدار بازفید و لستر فدر، به موضوع شگفتزده شدیم. گفتگو با خبرنگاری که با مردان همجنسگرای ایرانی به عنوان “خوراک خبری” رفتار نمیکند انرژیبخش بود. فدر آرامش حرفهای و مهارت کافی در پوشش خبری دستگیریهای کرمانشاه به کار گرفت و همچنان مسئولیت پذیری بیشتری، در زمانی که به پناهجویان دگرباش ایرانی در ترکیه معرفی شد، از خود نشان داد. او به تشخیص صحت اطلاعاتی که گردآوری میکند بسیار توجه داشته و پیش از انتشار مقالهاش به خوبی تحقیق میکند. خواننده با خواندن مقالهاش متوجه می شود که هر خط از آن حساب شده و بر مبنای حقیقت داستان نگاشته شده است. امروز که جهان تمام توجهاش صرف قربانیان جنگ سوریه و پناهندههای سوری شده است، توجه به پناهندههای دگرباش ایران، عراق و سوریه که همچنان در خطر هستند و نیاز به حفاظت و حمایت مالی دارند، حایز اهمیت است. از بازفید و لستر فدر به خاطر مقالهای که دربارهی سرگذشت دانیال و پارتنرش منتشر کردند سپاسگذاریم.
[divider]
دانیال برای خروج از ایران با فروختن کلیه خود، زندگی خودش را به مخاطره انداخته است؛ اما ورود او به ترکیه سرآغاز مشکلات دیگری است!
لستر فدر
ترکیه- دنیزلی
دانیال تنها راه خروج از ایران را در فروختن کلیه و فراهم آوردن هزینه سفر و اقامت در ترکیه میبیند. او این ایده را از آگهیهای دیواری و غیررسمی میگیرد که در شمال شهر تهران، حوالی میدان تجریش دیده است. او خاطراتی تلخ از شروع شرکت در کلاسهای نقاشی دارد، وی را قبول نکردهاند و این مشکل به مساله دیگر یعنی مدرسه نرفتناش نیز اضافه میشود. در موقعیت ناامیدی به سر میبرد. در یک روز صبح آذرماه از سال ۱۳۹۲ به مادرش میگوید که همجنسگراست. همان روز ظهر منزل را ترک میکند و تنها با لباسهایش، ۵ هزار تومان پول که در جیب خود داشته است. شش ساعت تا اصفهان، محل زندگی دوست پسرش راه است ولی با هم بودن آنها موقعیتی امنی به شمار نمیرود. دانیال کارگر کارخانه شیشهسازی در جنوب تهران بوده است. او هنوز از جای زخمهای بدنش که در کنار کوره اتش کارخانه سوخته است هراسناک است. اما کارخانهدار به وی پول مکفی حتی برای اجاره خانه نیز نداده است. پس او از راه قاچاق راه ترکیه را در پیش میگیرد.
دانیال میگوید: نه را پیش داشتم و نه راه پس! فقط میخواستم فرار کنم!
برای هر ایرانی سفر به ترکیه با خرید بلیتی مقدور است که کمتر از ۶۰۰ هزار تومان هزینه دارد. هر ساله تعدادی از جامعه الجیبیتی ایرانی همین مسیر را طی میکنند. برای ورود به ترکیه نیازی به اخذ ویزا هم نیست و سازمان ملل هم روند کاری ایشان را زودتر از دیگران به انجام میرساند چون بر این باور است که این اقلیت جنسی نسبت به دیگران آسیبپذیر ترند.
اما دانیال گذرنامه ایرانی ندارد. او فرزند یک مهاجر از ۳ میلیون مهاجری است که از دهه ۶۰ از افغانستان به دلیل وضعیت جنگی و نیز امرار معاش به ایران آمدهاند. دولت ایران خواهان خروج این مهاجران است و فرزندان ایشان نیز از حقوق شهروندی برخوردار نیستند زیرا شناسنامه و تابعیت ایرانی ندارند و همین مساله موجب شده بود تا دانیال را از تحصیل در ایران نیز باز بماند. دانیال که فاقد اوراق شناسایی است مجبور میشود تا هزار دلار تهیه کند تا قاچاقبرها وی را از مرز ایران به سمت ترکیه ببرند.
او برای فروش کلیه خود به بیمارستانی دولتی در خیابان ولیعصر تهران مراجعه میکند ولی چون اوراق شناسایی ندارد، حتی از درب ورودی وی را به داخل بیمارستان راه نمیدهند. در هنگام خروج از بیمارستان، فردی که متوجه شده است دانیال قصد فروش کلیه خود را دارد، او را دنبال میکند و سپس به دانیال میگوید که عموی کودکی ۸ ساله است که محتاج به پیوند کلیه است. از قضا گروه خونی هر دو نیز همسان است و قرار میشود به قیمت ۵ میلیون تومان یعنی معادل ۱۷۰۰ دلار از دانیال کلیهاش را بخرند.
دانیال میگوید: راه دیگری نداشتم؛ پذیرفتم!
دانیال نیز مانند دیگر پناهجویان راه دیگری جز ترک ایران در پیش روی خود نمیبیند و برای رسیدن به آیندهای بهتر راه ترکیه را در پیش میگیرد چه بسا که بتواند بعدتر در غرب، زندگی بهتری داشته باشد. اما از آنجاییکه طی ۴ سال گذشته تعداد پناهجویان در ترکیه از ۲۵ هزار نفر به نزدیک ۲ میلیون نفر رسیده است، روند رسیدگی به پروندهها نیز طولانیتر شده است. او جان خود را به خطر انداخته و کلیه خود را فروخته است تا به سیستمی اعتماد کند که وی را از وضعیت نامناسب داخل ایران برهاند ولی در ترکیه با اوضاعی مواجه شده است که همزمان باید هم روی پای خود بایستد و هم به دلیل نداشتن منبع تامین مالی، خود را همانند هزاران پناهجوی دیگر در معرض خطر نابودی ببیند.
دانیال، پارسا را دو سال پیش در مراسم تولد دوستی مشترک، برای اولین بار میبیند. (به دلایل امنیتی هر دو اسم مستعار هستند). پارسا موزیسین است. گیتار مینوازد و دیجی موسیقی است. در مهمانی تولد، متوجه میشود که دانیال نقاشیای از یک گل را به عنوان هدیه آورده است و بر سر همین موضوع همصحبت میشوند. پارسا ۴ سال از دانیال بزرگتر است و بعد از اینکه خانوادهاش وی را مجبور به ترک تحصیل کردهاند به موسیقی روی آورده است. بعد از این ملاقات آشنایی در تولد، با هم قرار میگذارند ولی گهگاهی موفق به دیدار همدیگر میشوند. هر شب قبل از خواب با پیامک دادن به یکدیگر به خواب میروند!
دانیال میگوید: بدون پیامک دادن به همدیگر خوابم نمیبُرد!
وقتی دانیال این ماجرا را تعریف میکند، لبخند بر لبانش است و چهرهی معصوماش پدیدار میشود. او به یاد میآورد چگونه این پیامکها را مخفیانه و بدون اطلاع خانواده رد و بدل میکرده است و به طور کلی «هر چیزی را از دید دیگران مخفی نگاه میداشته است»!
دانیال یک ماه پس از اینکه خانواده خود را ترک میکند، پارسا را در جریان قرار میدهد که در یکی از بیمارستانهای تهران بستری است و منتظر ملاقات اوست. پارسا با عجله خود را به دانیال میرساند و فکر میکند که وی تصادف کرده است. اما وقتی یکدیگر را میبینند دیگر دانیال وضعیت سلامتی خود را بازیافته ولی وقتی از دلیل این عمل جراحی آگاه میشود، برمیآشوبد.
پارسا بر سر دانیال فریاد میکشد:«بخاطر چقدر پول سلامتیات را به خطر انداختهای؟» و با پزشکان بگو مگو میکند:«به چه اعتباری کسی را مورد جراحی قرار دادید، در حالیکه کسی را ندارد و پارهای از بدن وی را جدا کردید؟ چطور به او اجازه دادید چنین کاری با خود کند؟»
دانیال به پارسا حق میدهد که چنین واکنشی نشان دهد و از نیت خود او را باخبر میکند؛ زیرا تصمیم داشت تا زمانی که پول مناسب برای نقشهاش را فراهم نیاورد، با کسی این مساله را در میان نگذارد. او حتی مسافرخانهای را برای دوران نقاهت کرایه کرده بود و دیگر زمانی برای راه برگشت نداشت. خریدار نیز حدود یک میلیون تومان به عنوان آزمایشهای قبل از عمل پرداخت کرده بود و قرار گذاشته بودند که دانیال آن پول را نیز به وی پس دهد.
پارسا همچنین از احساس همدردیشان برای کودک گیرنده کلیه میگوید و اینکه وی از دوران نوزادی دچار نارسایی کلیوی بوده و تا قبل از عمل جراحی بسیار هراسان بوده است.
دانیال پس از انجام این عمل جراحی است که متوجه میشود تا چه اندازه سلامتی خود را به خطر انداخته است! جای بخیهها عفونی شده و وقتی آنها را ضدعفونی میکند، میسوزد.
ماهها گذشته اما هنوز حال او مساعد برای مسافرت نیست. هرچند اجازه این مسافرخانه شبی پنجاه هزار تومان است اما دیگر حساب وی خیلی بالا رفته است. بعد از شش ماه او تقریبا هزار دلار یعنی سه میلیون و پانصد هزار تومان دارد و هنوز در دوران نقاهت است.
دانیال میگوید: فهمیده بودم که اشتباه کردم و مشکلات بعدی نیز پیش رو خواهم داشت اما دیگر برای برای پشیمانی دیر شده بود.
بسیاری از افراد اقلیت الجیبیتی ایرانی به راحتی به فرودگاه آنکارا مسافرت میکنند و به صورت مستقیم برای ثبتنام به دفتر سازمان ملل مراجعه میکنند. از هر ۷۰۰ نفری که به صورت معمول در پروسه انتقال به کشور سوم از طریق سازمان ملل اقدام میکنند، اکثرن ایرانی هستند. یک ارگان غیردولتی که از اعضای جامعه الجیبیتی ایرانی حمایت میکند، به صورت میانگین ماهانه ۳۰ نفر از این افراد را تحت پوشش خود قرار میدهد.
صدها ایرانی طی سالهای گذشته از طریق سازمان ملل در کشورهای غربی به ویژه کانادا اقامت داده شدهاند و روزانه نیز تعدادی از آنها با آگاهی بیشتر نسبت به گذشته وارد خاک ترکیه میشوند. هم اکنون نزدیک به دو سال طول میکشد تا آنها آماده پرواز به کشور سوم شوند.
اما دانیال قبل از کسب آمادگی و آگاهیهای لازم راهی این سفر میشود. او اگر قدری بیشتر در ایران مانده بود دیگر پولی برای پرداخت به قاچاقبرها نداشت. پارسا نیز بعد از اخذ گذرنامه میتوانست به وی در ترکیه بپیوندد ولی دانیال مجبور به سفر از راه قاچاق بود.
در مردادماه ۱۳۹۳ قاچاقبرها دانیال را به همراه تعدادی دیگر از ماکو در اذربایجان ایران با گذر از جنگل و کوهستان یه شهر وان در ترکیه رساندند. در حالی که وی هنوز سلامت کامل را به دست نیاورده بود مجبور بود در جای نامناسب بخوابد و همراه دیگران در کوه و جنگل بدود. در شهر وان، قاچاقبر او را سوار اتوبوسی به مقصد انکارا میکند. اودرمییابد که دیگر خودش است و خودش! او نه زبان ترکی آشنایی داشت و در محل تبدیل پولش به واحد ترکیه، صراف از ناآشنایی او سوءاستفاده کرده و نیمی از مقدار پول را از او کلاهبرداری کرده است. او تنها برگهای در دست داشت که گواهی بر عمل جراحی کلیه اش دارد اما هیچ اوراقی برای اثبات هویت خود و مطابقتاش با صاحب این برگه در اختیار نداشت. او حتی برای کارمندان اداره پذیرش پناهجویان نتوانست سن دقیق خود را بگوید: ۲۱ یا ۲۲ سال حدودن! حتی خانوادهی وی از تاریخ دقیق تولد وی بیاطلاع بودهاند.
دانیال میگوید:«تنها چیزی که میدانستم این بود: سازمان ملل وجود دارد! و چون از همجنسگراها حمایت میکند، چیزی برای ترس و هراس وجود ندارد»
او به همراه دیگرانی که در اتوبوس با وی بودند به اداره آسام شهر آنکار مراجعه کرد و ثبتنام نمود. همان ساختمان کهنهای که به نظر میرسد وقتی ساخته باشد که هنوز ترکیه، ترکیه نبود! فضایی شلوغ و درهم برهم متشکل از ایرانیها، افغانستانیها، سوریها، عراقیها و برخی دیگر از کشورهای عربی. بچهها گریه میکردند و پژواک صدای آنها سالنها را درهم مینوردید و بوی نامطبوع عرق صدها تن فضا را آلوده کرده بود.
او به توصیه چند تن دیگر از افغانستانیها که گفته بودند افغانستانیها راحتتر از ایرانیها به عنوان پناهنده پذیرفته میشوند، خود را همجنسگرایی افغان معرفی میکند و اعلام میکند که هیچ برگهای مرتبط با هویت خود در اختیار ندارد.
ساقی قهرمان، مدیر سازمان دگرباشان جنسی ایران اعلام هویت دانیال به اینگونه را اشتباه برمیشمرد. وی که حامی دگرباشان جنسی ایرانی است، طی پروسهای در نهایت پرونده پارسا و دانیال را نیز قبول میکند. اکثر موکلان خانم قهرمان در هنگام خروج از آسام پس از ثبتنام اولیه، برگهای مبنی بر تاریخ پیشمصاحبه اول خود را از اداره آسام دریافت میکنند اما دانیال بدون هیچ تاریخ مشخصی به بیرون راهنمایی میشود.
بهطور قطع نمیتوان حدس زد که اگر دانیال خود را ایرانی معرفی میکرد، پروندهاش چه روندی را طی میکرد اما بنابر گفتههای بسیاری از پناهجویان افغانستانی، پروندههای ایشان در شعبه سازمان ملل ترکیه به حالت معلق درمیآید زیرا کشورهایی که از ترکیه قبول پناهنده میکنند، به ندرت از میان پناهجویان افغان کسی را میپذیرند.
ساقی قهرمان میگوید:«از آن جا که دانیال خود را افغانستانی معرفی کرده بود، به وی برگهی پیشمصاحبه و تاریخ مربوط به آن را تحویل ندادهاند»
بنابرگزارش بازفید، وقتی در ایمیلی از سلین اونال، سخنگوی دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در ترکیه از نوع برخورد ایشان با افغانها چنین سوالی پرسیده شد، وی درباره این مورد خاص دانیال پاسخی ویژه نداد اما به طور کلی منکر برخورد چندگانه با پناهجویان شد. وی نوشته است:«دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در ترکیه به روند پذیرش پناهجویان افغان که در معرض خطر هستند، همچنان مشغول است؛ اما امکان اقامتدهی به ایشان وابسته به شرایط کشور سوم پناهندهپذیر خواهد بود»
پارسا ۲۷ آذرماه خود را با اوراق هویت ایرانی به دفتر آسام معرفی میکند و برگه مربوط به تاریخ پیشمصاحبه خود را در تاریخ ۷ بهمن همان سال دریافت میکند. در اردیبهشت سال بعد برگه قبولی خود را از کمیساریای عالی دریافت میکند و در تیرماه از سوی دولت کانادا برای اقامت در کشور سوم پذیرفته میشود. روند پذیرش وی به سرعت انجام شد زیرا که قبل از خروج از ایران با سازمان ایرکو هماهنگیهای لازم را کرده بود. پارسا میگوید وقتی در پارکی نشسته بودم خوششانس بودم که با چند ترنسجندر آشنا شدم که از سازمان ایرکو و حمایتهای آنان حرف میزدند. از همین طریق با ایرکو آشنا شدم و برای اثبات وضعیت فوری و نامناسب خود چندین بار با خانم قهرمان حرف زدم. تلاشهای ساقی قهرمان باعث میشود تا در بهمن ماه، پیشمصاحبه دانیال نیز صورت پذیرد.
اما ماهها بعد با پارسا تماس میگیرند تا به سفارت کانادا برود، هنوز به دانیال خبری مبنی بر رفتن داده نشده است. پارسا و دانیال در این مدت تقریبا یکسال با حالی شبیه به بیخانمانها در ترکیه سپری میکنند. دانیال در دنیزلی ترکیه که شهری پناهندهپذیر است به صورت غیرقانونی مشغول به کار میشود ولی ۱۲ ساعت کار در محیطی که حقوق مکفی به وی نمیدهند و رفتار صاحبکار نیز مناسب نیست، دانیال را تا مرز مرگ به پیش میراند. دانیال در این فکر است که نمیتواند از این برزخ رهایی یابد و پارسا نیز به خاطر ماندن در کنار وی ممکن است شانس به کانادا رفتن را از دست بدهد.
دانیال امیدش را از دست داده و حالا موهایش اندک اندک ضعیف شده و موهایش شروع به ریختن کردهاند. دفتر کمیساریای عالی او را به روانپزشک راهنمایی میکند یعنی جایی که امیدی برای پیشرفت پرونده به وی نمیدهد و تنها قرصهای ضدافسردگی پیشنهاد میکند. شبی که پارسا برای خریدن نان بیرون میرود، دانیال خسته از این وضعیت و باور به اینکه دیگر نمیتواند ترکیه را ترک کند و نباید پارسا را معطل خود نگهدارد، تصمیم میگیرد تا تمام قرصهایش را یکجا ببلعد و جان خود را بگیرد.
پارسا وقتی دانیال را پیدا میکند که دیگر در حال طبیعی نیست و آگاهیاش را به کلی از دست داده است. او از همسایه میخواهد تا برای آمدن آمبولانس با فوریتهای پزشکی تماس بگیرد. پیراپزشکان به وی اجازه سوار شدن به آمبولانس را نمیدهند و از آنجاییکه نمیخواسته تا همسایههای ایرانی بفهمند این دو با هم پارتنر هستند، از بروز احساسات خود نیز جلوگیری میکند.
پارسا از آن شب به عنوان کابوس یاد میکند که دکتر به وی گفته بود:«اگر تا سه روز زنده بماند، امکان حیات دارد ولی در هر لحظه ممکن است جانش را از دست بدهد»
دانیال زنده ماند اما وقتی بعد از دو هفته با بازفید مصاحبه میکند، از هر وقت دیگر بیشتر احساس تنهایی میکند.
دانیال به من گفت«هیچکس نمیتونه به ما کمک کنه؛ سازمان ملل به چی معتقده؟ سازمان ملل اگر به من کمک نمیکنه پس قراره به کی کمک کنه؟ چرا اصلا وجود داره؟ »
دانیال ۲۰ مهر امسال خبرهای خوشی شنیده است؛ کانادا وی را به شهروندی خواهد پذیرفت. مشکلات آنها هنوز تمام نشده است. او باید دستکم یکسال دیگر را در این پروسهی اداری بگذراند اما در هر حال امید به پایان دوران سختی دارد.
اگر دانیال با وکیلی آشنا نمیشد که در کمیساریای عالی رفتوآمد داشت و برخی روابط دیگر در کار نبود، او همچنان به عنوان پناهجوی افغانستانی ثبتنام شده بود و معلوم نبود در چه روندی قرار میگرفت!
ساقی قهرمان به من میگوید که این نمونه نشانگر آنست که تا چه حد موقعیت افرادی که مثل دانیال آسیبپذیرند میتواند در پروسه انتقال به کشور سوم با مشکلات عدیدهای روبهرو شود. وی بر این باور است که مبنای کار فعالان در کمیساریای عالی، حقوق بشر مورد نظر در حوزه حقوقی است و سیستم به عنوان یک کلیت، برای افرادش تعیین نکرده است تا انسانیت و بشردوستی را دستور کار خود قرار دهند.
دانیال هنوز به نقاشی گل به روی بوم خود مشغول است و پول بیشتری ندارد تا بیشتر فعالیت کند. او به همراه خود داروهایش را از ایران آورده است به علاوه ۱۲ تیوب رنگ برای نقاشی. او هنوز امیدوارانه جز نقاشی به چیز دیگری فکر نمیکند اما به من میگوید: «من هنوز بیش از یکسال است که در ترکیه هستم. کسانی که وضع خوبی دارند، شاید این زمان چیزی نباشد اما برای من با این سختیها، گویی بیش از سالهاست در اینجا هستم. من دیگر خسته ام و غیر از نقاشی، هنر دیگری ندارم!»