من منصور هستم، بیستوچهار ساله. در ترکیه زندگی میکنم و دانشجوهستم. تابستان 1389 در کلینیک سینا، شمیران، توسط دکتر اسکویی تحت عمل تغییر جنسیت قرار گرفتم. دو سال و نیم پیش از عمل هورمون درمانی را شروع کرده بودم.
من که یک ترانسسکسوال زن به مرد یا FTM هستم این عبارت را اینطور تعریف میکنم: ترانس زن به مرد فردی است که در درجهی اول از جسماش بیزار است و جنسیت جسماش را دوست ندارد چون خودش را یک پسر میداند و دارای خصلتها، تمایلات و خواستههای کاملن مردانه است. به عبارتی جنسیت روحاش مرد است و چون جسم و روحاش در تضاد هستند با انجام عمل جراحی در واقع جسم را با روح یکسان میکند؛ روح کسی را نمیشود تغییر داد، پس دست به تغییر جسم میزنند. دخترانی هستند که ظاهر پسرانه دارند و حتی یک سری از خصوصیاتشان پسرانه است ولی این دلیل نمیشود که ترانس باشند. متن رفتار یک ترانس زن-به-مرد مردانه است. افراد مبدل پوش و یا افرادی که دوست دارند مقداری هورمون مصرف کنند ولی تمایل به تغییر جنسیت ندارند، متاسفانه در ایران به راحتی نمیتوانند زندگی کنند و ممکن است در مواردی تغییر جنسیت به اینگونه افراد تحمیل شود. در این صورت این افراد بعد از عمل جراحی دچار افسردگی میشوند و از انجام عمل اظهار پشیمانی میکنند. در حالی که یک ترنس حاضر است همه هستی خودش را بدهد و تغییر جنسیت را انجام بدهد و بعد از عمل بسیار احساس خرسندی میکند.
متاسفانه به دلیل نبودن آگاهی در سطح جامعه، حتی خود اقلیتهای جنسی به درستی نمیدانند خودشان جزو کدام گروه هستند و تازه در سنین بالا متوجه آنچه هستند میشوند. خوشبختانه اخیرن به دلیل وجود مجلههایی که در مورد اقلیتهای جنسی مینویسند و فیلمهایی که در این مورد پخش میشود، اطلاعرسانی بهتر انجام میشود. خود من برای اولین بار در مجله خانواده سبز خواندم که یک فردی تغییر جنسیت داده و بعد در نشریه ماها به طور کامل معنی کلمه ترانس را خواندم و فهمیدم. من فکر میکنم وظیفهی هر کدام از ما در جامعه دگرباشان جنسی این است که به نوبه خود اطلاع رسانی کنیم تا زمینهی آگاهی برای نسل جدید هموارتر شود. سختیهایی که ما در این راه کشیدیم فراموش ناشدنی است.
حدودن چهار ساله بودم که متوجه شدم با اطرافیانم فرق میکنم. وقتی کارهایی که دوست داشتم را انجام میدادم همه میگفتند: “این شبیه پسرهاست.” نمیدانستم چرا فرق میکنم اما همیشه ابهامی در ذهن من وجود داشت. بچه بودم و نمیتوانستم زیاد همه چیز را درک کنم و نمیدانستم بزرگ که بشوم چه تغییراتی خواهم داشت. خوشبختانه مادرم زیاد اصرار نمیکرد لباس دخترانه بپوشم. من هم همیشه لباسهای پسرانه انتخاب میکردم و موهایم را کوتاه نگه میداشتم. شش ساله که بودم دوست داشتم به مدرسه بروم و فکر میکردم اگر به مدرسه بروم با پسرها سوار سرویس میشوم. وقتی متوجه شدم که مدرسه من فرق میکند و به من میگویند دختر، خیلی ناراحت شدم و با این که درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما از مدرسه متنفر شدم. دوست نداشتم در جمع دخترها باشم. دلیلش را نمیدانستم. همه به من میگفتند که تو مثل پسرهایی. از این جمله بدم میآمد چون خودم را شبیه کسی نمیدانستم. در جواب میگفتم، من شبیه خودم هستم نه شبیه کس دیگه. وقتی از من میپرسیدند که دوست پسر باشی؟ لبخند میزدم و جواب نمیدادم چون من یک پسر هستم و چیزی که هستم را نمیتوانم بخواهم که باشم. من دوست داشتم جسمم درمان بشود و با روحام یکسان بشود.
وقتی هفت ساله بودم در مراسم سینهزنی و زنجیرزنی شرکت میکردم و از این که در جمع پسرها بودم خیلی خوشحال میشدم. یک بار همکلاسیام من را دید و داد زد: “اون دختره، اون دختره”. خیلی ناراحت شدم. در آن لحظه سربازی که صف ما بچهها را مرتب میکرد نگاهی به من کرد و چیزی نگفت.
سیزدهساله که بودم متوجه رابطه میان زن و مرد شدم. یک هفته حالم به شدت بد بود چون فهمیدم که من کاملن حس مردانه دارم در حالی که همه از من توقع زن بودن دارند، و به اوج نفرت از جسمام رسیدم. بعد از یک هفته به طور اتفاقی کلمه همجنسبازی را شنیدم و به زندگی امیدوار شدم. فکر کردم همجنسگرا هستم. از اینکه نامی دارم و این به آن معناست که من وجود دارم، خوشحال بودم (حتی فرق میان کلمههای همجنسباز و همجنسگرا را نمیدانستم). در دوران دبیرستان متوجه شدم که همجنسگراها خیلی با من فرق میکنند. از جنسیت خودشان راضی هستند و رفتارهایی مطابق جسمشان دارند. دوباره فکر کردم که در دنیا کسی مثل من نیست و من تک و تنها هستم. در آن دوران مجلات در مورد افرادی که تغییر جنسیت میدادند مطالبی مینوشتند و من با حسرت میخواندم و دوست داشتم من هم این عمل جراحی را انجام بدهم.
کم کم همه جا اینترنت آمد و من همه جا دنبال هویتام بودم که بالاخره در مجله “ماها” که در یکی شمارههایش اقلیتهای جنسی را دستهبندی کرده بود، معنی ترانسسکسوال را خواندم. تک تک پاراگرافهای آن مطلب با خصوصیات من یکی بود. یک بار دیگر از این دیدم نامی دارم و یعنی وجود دارم خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم دنبال کارهای عمل بروم.
قبل از عمل جراحی، مشکلات بسیار زیادی در مدرسه، باشگاه، خیابان، و هر جا که فکر کنید داشتم. همیشه در مدرسه زبانزد همه بودم. هر جا که میرفتم همه من را میشناختند. نگاهها به طرف من بود طوری که اگر کسی نگاه نمیکرد متعجب میشدم. بعضیها با صدای بلند از کلماتی استفاده میکردند که من بشنوم. گویا از ناراحت کردن من لذت خاصی میبردند. رفتار اطرافیانم باعث شد که حس نفرت نسبت به همه داشته باشم. همیشه من را دوجنسه خطاب میکردند و یا فکر میکردند که چون با برادرم زیاد بازی کردهام مثل پسرها شدهام.
وقتی دیر به خانه میآمدم مادرم نگران میشد که من کجا با کی دعوا کردهام. از شنیدن کلمه “خانم” متنفر بودم. این کلمه عمیقن من را ناراحت میکرد. مهمانیها و عروسیها را نمیرفتم. چند بار رفتم و خیلی اذیت شدم. برادرم به شوخی میگفت، “بیا برو عروسی، زنها رو بترسون.” یک بار دوستهای من در مدرسه متوجه شدند که قرارست مادرم به خاطر کارنامهام برای من تفنگ بخرد، و تا آخر آن سال مسخرهام میکردند. همکلاسیهایم به مرور زمان به من عادت کردند و اگر کسی از کلاس دیگری میآمد و به من زل میزد، به شدت برخورد میکردند.
زنهای مسن وقتی من را میدیدند دوست داشتند به من دست بزنند تا از دختر بودن من مطمئن بشوند. از سیزده سالگی تا بیست سالگی باشگاه رفتم. فوتسال بازی میکردم و کلی خاطرات خوب و بد دارم از آن دوران. یک بار مربی که همیشه به من گیر میداد، توی جمع راه رفتن من را مسخره کرد. در آن لحظه از او متنفر شدم. نمیدانید چه حس بدی به آدم دست میدهد وقتی آدم را به خاطر چیزی که در ذاتاش است مسخره میکنند. بعضی از دوستان من تحت تاثیر رفتار من قرار میگرفتند و تیپ خود را پسرانه میکردند و سعی میکردند خود را شبیه پسرها بکنند ولی بعد از مدتی خسته میشدند و به حالت اولیه خود بر میگشتند. بارها مربی به من گفت خانواده اعتراض دارند که تو روی بچهها تاثیر میگذاری.
چون در نگاه اول همه ظاهر من را میدیدند و قضاوت بد در مورد من میکردند، سعی میکردم با رفتارم به آنها ثابت کنم که در مورد من اشتباه قضاوت کردهاند. همیشه موهایم کوتاه بود و لباسهای پسرانه میپوشیدم. اگر کسی کمد من را باز میکرد بدون شک میگفت که این کمد لباس یک پسره نه یک دختر. سعی میکردم همیشه آرایشگاه پسرانه بروم. در خرید لباس مشکل داشتم چون بعضی وقتها فروشندهها خوب برخورد نمیکردند. چند سال یک بار مانتو و روسری تهیه میکردم. به حدی کهنه میشدند که صدای همه در میآمد اما من تمایلی به خرید روپوش و روسری تازه نداشتم. از لباس زیر پسرانه استفاده میکردم و چون نمیتوانستم خودم راحت بروم بخرم به برادرم میگفتم برایم بخرد. با او رابطهی نزدیکی دارم، از مشکل من خبر داشت. سعی میکردم کسی لباس زیر من را نبیند، اگر میدیدند، تنها چیزی که میگفتند، “روانی است” بود. من این کلمه را خیلی میشنیدم. خیلی بد است که صرفن به دلیل تفاوتی که با اکثریت داری به تو بگویند روانی، آنهم به این خاطر که اطلاعات کافی ندارند. وقتی میخواستم از خودم دفاع کنم باز همه مسخره میکردند و میگفتند، مگه میشه؟
یکی از مسایلی که خیلی اذیتام میکرد مساله حجاب بود. با اینکه میدانستم کار اشتباهی ست ولی مجبور بودم که این کار را بکنم. حجاب تاثیر بسیار منفی در رفتار من داشت چون به حدی عصبی میشدم که با اطرافیانم مدام دعوا میکردم. خانواده من قبل از عمل از من زیاد راضی نبودند ولی بعد از عمل به حدی از من راضی هستند که میگونید اگر میدانستیم این قدر آرام میشوی و احساس خوشبختی میکنی زودتر این کار را میکردیم.
همه من را منصور صدا میزدند. خواه ناخواه وقتی رفتار من را میدیدند نمیتوانستند اسم خودم را به طور کامل بگویند و مخففاش منصور را میگفتند. یکی از همکلاسیهای دانشگاهم در ایران وقتی در خانه راجع به من حرف میزده و از من به عنوان منصور اسم میبرده. پدرش گفته، “منصور نه، بگو آقا منصور”. دوستم خندیده و گفته “آخه دختره ولی نمیشه بهش گفت خانم”. یکبار هم وقتی خانه یکی از دوستانم بودم، با تلفن با دوست پسرش حرف میزد. اسم من را گفت. دوستش از آن ور خط شک کرد. با اصرار میپرسید که پیش کی هست. کار به جایی رسید که قرار شد دوست پسرش بیاید من را ببیند تا خیالش راحت شود. هر وقت با دوستانم عکس میگرفتم چند روز بعدش برادر یا خواهرشان مشتاق میشدند که من را از نزدیک ببینند.
دور سینهام را از سیزده سالگی به بعد میبستم. کوچکترین برآمدگی به شدت اعصابم را خرد میکرد. فقط موقع حمام رفتن باز میکردم. در طول یازده سال فقط یک روز نبستم و آن روز قبل از عمل بود. به قدری سفت میبستم که جای نوار “کشی” دور سینهام زخم میشد. مادرم میگفت اینطوری سفت نبند، سرطان میگیری و من آرزو میکردم سرطان بگیرم چون از جسمم متنفر بودم. تا جایی که میتوانستم سعی میکردم کمتر حمام بروم.
خیلیها فکر میکنند کسی که تغییر جنسیت میدهد آدم فاسدی است و از روی هوس این کار را کرده است. ولی من فکر نمیکنم کسی به دلیل هوس بخواهد سلامتیاش را برای همیشه از دست بدهد و تا آخر عمر ناچار به مصرف یک سری دارو باشد و همیشه مواظب غلظت خوناش باشد و چند ماه یک تست کبد بدهد و تازه همیشه در معرض خطر فاسد شدن کبد باشد. تحمل عوارضی که از هورمون درمانی ناشی میشود مثل تپش قلب و پوکی استخوان و رفتن زیر تیغ عمل مطمئنن برای کسی قابل تحمل است که اطمینان دارد با قبول این خطرها هویت جنسیتی و جسم خود را همسان کرده است. وقتی به من گفتند آیا میدانی بعد از عمل دیگر نخواهی توانست بچهدار شوی، گفتم بله اما برایم مهم نیست چون اول من باید وجود داشته باشم و بعد به داشتن فرزند فکر کنم و اگر عمل نکنم یعنی وجود ندارم. با شنیدن عوارض هورمون و عمل جراحی خیلیها منصرف میشوند و فقط شخصی که ترانسکسوال هست خودش را به آب و آتش میزند و همه مشکلات را قبول میکند تا جنسیت همسان خودش را به دست بیاورد. بعضی از دوستان هستند که در حین جلسات مشاوره منصرف میشوند و یا بعد از گرفتن مجوز منصرف میشوند. تعداد این افراد هم کم نیست.
شما نمیدانید هویت نداشتن یعنی چی. نمیدانید در جمع مسخره شدن یعنی چی. نمیدانید الفاظ توهینآمیز شنیدن یعنی چی. معنی گریههای شبانه، فکر کردن به خودکشی را نمیدانید. امیدوارم جهنم و بهشت خدا واقعن وجود داشته باشد زیرا در این صورت کسی هست که من یقهاش را بگیرم و بگویم چرا با من این کار را کردی؟! من در وجود خودم شاهد هیچ نظمی نبودم. از وقتی که خودم را شناختم با یک سری تضادها زندگی کردم. خانواده من از کودکی شاهد رفتارهای من بود و به من عادت کرده بودند اما نمی دانستند که در جامعه چقدر مشکل دارم و چه مشکلاتی دارم. وقتی که عمل کردم بعد برایشان تعریف کردم.
کلمه ترانسکسوال یعنی فردی که جسماش با هویت جنسیتیاش همسان نیست. این ناهمسانی معمولن به وسیله درمان و عمل جراحی اصلاح میشود و فرد از نظر جنسیت جسمی از یک جنس به جنس دیگر انتقال پیدا میکند. من فکر میکنم معمولن شخصی که ترنس است تمایل به انجام عمل جراحی تغییر جنسیت دارد و در طول زندگی خود حتمن و در اولین فرصت این کار را انجام میدهد. کسانی هستند که به دلیل مشکلات مالی و زندگی در شهرهای دور افتاده موفق به این کار نمیشوند و دچار افسردگی شدید میشوند. بعضی از همجنسگرایان نیز ممکن است به دلیل همنشینی با ترنسها تحت تاثیر قرار بگیرند و بخواهند با استفاده از هورمون، تغییر جنسیت بدهند. متاسفانه تعداد همجنسگرایانی که دست به این کار میزنند کم نیست. من با یک همجنسگرای مرد آشنا بودم که تصمیم به هورمون تراپی گرفته بود و شروع به مصرف هورمون کرده بود و از لحاظ روحی در موقعیت مناسبی نبود. از دوستانم هم شنیدهام که یک سری افراد همجنسگرا به اشتباه تصمیم به تغییر جنسیت میگیرند. امیدوارم اطلاع رسانی طوری انجام شود که در سنین پایین همه از جنسیت و هویت جنسی و گرایش جنسی خود آگاه بشوند و در راه اشتباه قدم نگذارند.
از دوستی که مجوز عمل گرفته بود پرسیدم چرا عمل نمیکنی. در جواب گفت هنوز آماده نیستم برای ورود به دنیای جدید. جوابش برای من جالب بود. من اینطور فکر نمیکنم. من خودم را هیچ وقت در دنیای دخترها نمیدیدم که بخواهم با عمل از دنیایی به دنیای دیگری بروم. من از اول در دنیای خودم بودم و با عمل در همان دنیای خودم (دنیای پسر) ماندم و فقط از نظر اجتماعی خیلی راحت شدم و الان می توانم آنطور که میخواهم راه بروم، بشینم، لباس بپوشم، موهایم را کوتاه کنم، از خواستههایم به راحتی حرف بزنم و در مورد موضوعاتی که برایم جذابیت دارد با دوستانم گفتوگو کنم. کارهایی که قبل از عمل به دلیل انجام دادن شان مورد تمسخر قرار میگرفتم.
یکی از اقوام دور خواهرم دختری که ظاهری پسرانه دارد و گویا همه میشناسندش و چون شهرنشین نیست به نظر میرسد اطلاعی در مورد وضعیت خودش ندارد. به اصرار پدرش ازدواج کرده و همان روز اول هم به خانه پدرش برگشته. فکر کنید الان در یک روستا، در آن شرایط، چطور دارد زندگی میکند. من از نزدیک ندیدهام اش و به خواهرم گفتم کمکاش کند اما چون هنوز کسی از عمل من خبر ندارد خواهر من نتوانسته فعلن چیزی بگوید.
اصولن هورمون درمانی را بعد از عمل جراحی شروع میکنند چون اگر قبل از عمل شروع بشود عوارض بیشتری دارد. من به جای اینکه بدون مشورت با پزشک از هورمون استفاده کنم، به روانشناس مراجعه کردم و طوری با من حرف زد که متوجه شدم تا من هورمون مصرف نکنم حالا حالاها طول خواهد کشید تا پسر بودن خودم را ثابت کنم چون وقتی من را میبینند در مقابل خودشان یک دختر میبینند که میگوید من پسرم. به همین دلیل بلافاصله و بدون این که به عوارضاش فکر کنم شروع به مصرف هورمون کردم. با تغییرات صدا و درآمدن ریش، اعتماد به نفس من بالا رفت. خیلی حس خوبی داشتم. به زندگی امیدوارتر شدم. رفتارم نسبت به گذشته فرق کرد. آدمی بودم که زود عصبانی میشدم و داد و بیداد زیاد میکردم. وقتی هورمون مصرف کردم، بر خلاف معمول که میگویند هورمون شخص را عصبی میکند، من آرام شدم. در این مدت تا جایی که میتوانستم اطلاعات را راجع به عمل از اینور و آنور جمع کردم.
پیش از آن همیشه فکر میکردم یک همچین چیزی در ایران وجود ندارد و میگفتم میخواهم از ایران بروم. وقتی به ترکیه آمدم در شهر آنکارا خیلی اذیت شدم طوری که دیگر نتوانستم آنجا بمانم. آن موقع هنوز هورمون تزریق نکرده بودم. در خوابگاه نتوانستم بمانم. در دانشگاه به آن بزرگی همه من را میشناختند. برای دوستم که تعریف کردم باورش نشد تا این که خودش به چشم خودش دید که هر جا میرویم همه من را میشناسند. گفت، چه جوری میتونی زندگی کنی؟ تصمیم گرفتم از آنکارا بروم. میدانستم هر جای دیگر هم که بروم همینآش و همین کاسه است. شانس آوردم که در این فاصله با هورمون درمانی آشنا شدم و شروع به مصرف هورمون کردم. شهر و دانشگاه را هم عوض کردم. در دانشگاه جدید هم مشکلاتی داشتم ولی در شهری که الان هستم تعداد اقلیتهای جنسی زیادند و فضا راحتتر از جاهای دیگر است. این بار هم چون هورمون مصرف کرده بودم هر جا میرفتم مجبور بودم کارت شناسایی نشان بدهم. میگفتم که دختر هستم. به سختی میتوانستند باور کنند که همان فردی هستم که در کارت شناساییام نشان میدهد. در این موقع طرف مقابل من را به پنج نفر دیگر نشان میداد که بتوانند شباهت من و عکسام را تایید کنند.
من از ابتدا در گوش خانوادهام میخواندم که من عمل خواهم کرد. وقتی که به صورت جدی شروع کردیم برای تشکیل پرونده به خواهرم گفتم که من قصد عمل دارم چه بخواهید و چه نخواهید. پس بهتر است که کمک کنید. او گفت، “این چیزها شوخی نیست. باید دکتر تایید کند.” من چند نامه که از دکترها داشتم نشانش دادم و بعد گفت، “دکترها هم میتوانند اشتباه کنند”. من گفتم قراره جلسات مشاوره بروم و کلی تست بدهم. خواهرم از من ده سال بزرگتر است. بهش گفتم، “وقتی من چهار ساله بودم تو ده بودی، یادته؟” گفت، “کاملن یادمه”. گفتم، ” رفتار من در آن سالها سندی برای ترانس بودن منه، چون اکتسابی نبود، ذاتی بود”. اینجا بود که اشک توی چشمهایش پر شد و گفت، “نگران نباش، من کنارتم”. خانواده من مخالفت نکردند بلکه از من حمایت کردند ولی با این حال بعد از گذشت شش ماه از عمل من، هنوز جرات نکردهاند که به اقوام و آشنایان بگویند که من عمل کردهام. اقوام من حدود سه است که من را اصلن ندیدهاند. خانوادهام از عکس العملها و حرفهای دیگران میترسند و با اینکه اگر کسی بشنود زیاد تعجب نخواهد کرد اما هنوز که هنوز است اسم قدیم من را جلو اقوام میبرند نه اسم تازهی من را و این برای من دردآور است.
خانوادهام از این در ترکیه زندگی میکنم خوشحالاند چون این جوری به راحتی میتوانند در مورد به کسی چیزی نگویند و کسی از من خبر نداشته باشد. اگر پیش خانوادهام زندگی میکردم مطمئنن خانواده من به این راحتی موافقت نمیکردند. مادرم بعضی وقتها نگران سلامتی من میشود ولی این را خوب میداند که اگر من ایران باشم به هیچ عنوان جایگاه خوبی نخواهم داشت در حالی که در ترکیه، وضع من کمی بهتر است. متاسفانه دید مردم نسبت به فردی که تغییر جنسیت داده منفی ست و به چشم یک فرد هوسباز به او نگاه میکنند که کاملن اشتباه است. من هم یکی مثل شما هستم فقط تضاد روحام با جسمام باعث شد که این عمل را انجام بدهم. خیلی سختی کشیدم، هیچ کس به جز یک ترنس من را درک نخواهد کرد.
دوستان من برای راضی کردن خانوادههاشان خیلی سختی کشیدهاند. من در این مورد شانس آوردم ولی باز از طرف جامعه سختی کشیدم. یعنی اگر خانواده هم کمک بکند ما خیلی سختی میکشیم. من دوست دارم به خانوادهی ترانسها بگویم که از آنها حمایت کنند. اگر خانوادهی من از من حمایت نمیکرد معلوم نبود الان کجا بودم و چه بلایی سرم آمده بود. حمایت خانواده باعث شد که بتوانم درسام را ادامه بدهم. کسانی که خانوادهشان را راضی کردند خیلی راحتتر زندگی میکنند اما آنهایی که خانواده اشن راضی نشده است از خانه طرد شدهاند و در معرض آسیبهای اجتماعی هستند.
از آنجایی که من افکار و روحیه مردانه دارم طبیعتن تمایلات جنسی من هم مردانه است و دوست دارم که با جنس مونث رابطه جنسی و عاطفی داشته باشم. من در رابطه جنسی کاملن نقش یک مرد را دارم. شاید درک این موضوع برای خیلیها سخت باشد ولی همانطور که یک مرد این نقش و این حس را دارد من هم همین حس را دارم با این تفاوت که جسمام نمیتواند حس من را برآورده کند و این باعث میشود که من از درون عذاب بکشم. برای همین هم اوج مشکلات ما با خودمان، با خانواده، و با جامعه در سن بلوغ است. در این سن وقتی من متوجه تغییراتی شدم که به هیچ عنوان فکرش را هم نمیکردم و دوست نداشتم، افسردگی شدید گرفتم و هرچقدر که بزرگتر میشدم بر خلاف فکر همه که میگفتند بزرگ میشه خوب میشه الان بچهس، مشکلات من شدیدتر میشد.
تا قبل از عملام، چون تمایلی به جنس مذکر ندارم همه خیال میکردند که من متین هستم و برای همین سراغ دوست پسر نمیروم. در حالی که من کاری را که دوست داشته باشم انجام میدهم. من به جای دوست پسر دوست دختر داشتم. یادم هست یکی از دوستان دوره دبیرستان من برای دیدن ما آمد دانشگاه. از دوست من پرسید “این آدم شد یا نه بالاخره؟” منظور این بود که آیا دوست پسر دارم یا نه. دوستم خندید و گفت “والا من دوست دخترشو میشناسم اما دوست پسر نداره.” دوستم به شوخی زد توی سر خودش گفت “این دانشگاه چیه که تو هم دیگه دوست دختر پیدا کردی”. میدانم که در جمعهای مختلف لقبهای جورواجوری به من میدادند.
یک بار مادرم گفت، “بزرگ شدی، بهتره ابروهاتو برداری به خودت برسی”. داد و بیداد کردم گفتم هر کاری دلم بخواهد میکنم. “اگر میخواستم ابروهام بردارم مطمئن باش همون پونزده سالگی این کارو میکردم”. وقتی نکردم یعنی دوست ندارم و هیچ وقت نمیکنم. خواهرم میگفت لحن حرف زدنت را درست کن. به دوستانش گفته بود که یک خواهر دارد، ولی بیچاره هیچ وقت نتوانست خواهرش را به دوستانش نشان بدهد چون مطمئنن آبرویش میرفت. همیشه با من بحث میکرد که اگر بخواهی میتوانی درست بشوی، خودت لج کردی. همهش میگفت “مشکل کروموزوم نیست”، یعنی تو میتوانی درست بشوی، تلقین نکن به خودت. من هم میگفتم چون مشکل کروموزوم نیست اسمش را گذاشتهاند “ترانسکسوال”. اگر مشکل کروموزوم بود اسمش میشد “دوجنسه”. همیشه بحث میکرد و میگفت همجنسگرایی ایراد نیست، میتونی همجنسگرا باشی، اما آخرش ازدواج کن حتمن. من هم میگفتم تو از آبرو و دیگران نترس، میدانم که پیش شما زندگی نخواهم کرد.
گرفتن مجوز مراحل گوناگونی دارد و چون انستیتو پزشکی فقط در تهران است، شهرستانیها مجبور میشوند که سه ماه هفتهای یکبار بروند تهران. من چون میدانستم در شهرستانها این چیزها به خوبی جا نیفتاده، در دادگاه تهران تقاضای مجوز دادم. چون هورمون مصرف کرده بودم کارم راحتتر و سریعتر پیش رفت و جواب تست من طوری بود که زیاد سخت نگرفتند. ابتدا پیش آقای دکتر مهرابی که یکی از معروفترین روانشناسهای ایران است رفتم. بعد از یک صحبت کوتاه از من پرسد که آیا تمایل به عمل تغییر جنسیت دارم یا نه؟ من در جواب گفتم، نه، من جنسیتام را دوست دارم فقط میخواهم جسمام را با جنسیتی که دارم یکی کنم. در جواب گفت، “تو ترنس هستی”.
انستیتو که رفته بودم در همان جلسه اول گفتند که ترنس هستی فقط باید پروندهات عوض بشود. آنجا سخت میگیرند چون اگر کسی به اشتباه عمل کند زندگیاش نابود میشود و راه بازگشتی نیست. آقای فرزادی با من مشاوره میکرد و یک بار وقتی گفت “شما مشکل روانی دارید” به من خیلی برخورد. حتی در مجوز من نوشته شده است: … به دلیل اختلالات روحی و روانی. با اینکه به ما ترنسها مجوز میدهند ولی باز ما را به عنوان روانی قبول دارند و وقتی میگویند این بیماری ست، منظورشان بیماری روانی ست، در حالی که روان ما کاملن سالم است. مشکل ما تضاد بین روح و جسم است. من هیچ وقت قبول نمیکنم که مشکل روانی دارم.
در کمیسیون پزشک قانونی هم گفتم، اگر دولت ایران مجوز نمیداد باز هم من این عمل را انجام میدادم. دکتر گفت، “حالا چرا اینقدر عجله داری”. گفتم شما هیچ وقت احساس من را درک نمیکنید. کمیسیون من روز چهارشنبه بود و من برای شنبه وقت عمل گرفته بودم. از دادگاه نامه گرفتم که همان روز مجوز من را بدهند چون میدانستم اگر این تابستان عمل نکنم کار دست خودم میدهم. تحملام صفر شده بود. به هیچی فکر نمیکردم به جز عمل.
چون در قرآن آیهای نیست که مستقیمن عمل تغییر جنسیت را حرام بداند، آقای خمینی فتوی اینگونه عمل را صادر کردند. در آن زمان خانم ملکآرا اولین کسی بود که در ایران تغییر جنسیت (از مرد به زن) داد. او شخصن پیش آقای خمینی رفت و از ایشان فتوی گرفت. با وجود این فتوی هم باز مسوولین به سختی قبول میکنند این مساله را. خانم ملکآرا هم در تهران سعی میکنند به ترنسها کمک کنند. دوستان ترنس ساکن تهران هم به بقیه خیلی کمک میکنند و کارشان قابل تحسین است. من از نظر دینی عقیدهی متفاوتی دارم به همین در مورد ترنس از دیدگاه مذهبی حرف نمیزنم.
ترنسها تحت پوشش بهزیستی قرار دارند در حالی که چون ترنس بودن بیماری به شمار میآید باید تحت پوشش وزارت بهداشت باشد و سر همین موضوع دو ارگان با هم اختلاف دارند. هر هفته در بهزیستی تهران برای ترنسها جلسه تشکیل میشود که ترنسها دور هم جمع شوند ولی متاسفانه این جلسات کاملن فورمالیته است و کمک خاصی نمیکند. خیلی از دوستان اصلن در این جلسات شرکت نمیکنند. بهزیستی برای کمک بهتر است به جای ترتیب دادن جلسه، پولی را که حق هر ترنس هست زودتر بدهند تا بتواند عمل جراحی را انجام دهد و کسانی را که بعد از عمل جراحی، جایی برای گذراندن دوران نقاهت ندارند و از خانواده طرد شدهاند را تحت پوشش قرار بدهد. در حالی که این کار را به جای بهزیستی خود بچههای ترنس به عهده میگیرند.
دولت ایران، در مواقع حساس، نشان داده که ما را واقعن قبول ندارد. برای مثال، عمل جراحی قسمت آلت تناسلی خیلی گران است و در ایران این عمل به درستی انجام نمیشود و بهترین عمل را در تایلند انجام میظدهند. بعضی از دوستان ترنس به دلیل مشکلات مالی موفق به انجام عمل جراحی آلت تناسلی نمیشوند. در جایی خواندهام که بهزیستی میبایست به هر یک از ما 24 میلیون بدهد در حالی که این مبلغ را وقتی بهزیستی تحویل میدهد به 5 میلیون تقلیل پیدا کرده و در بعضی از شهرستانها هم فقط 3 میلیون تحویل میدهند. جالب اینجاست که بهزیستی شهر ما به من فقط یک میلیون داد و آن هم با هزار مکافات. با وجود این که درست نیست گفتن این حرف اما، یکی از دلایلی که به نظر من میرسد این است که مثلن، رییس بهزیستی شهر ما خط موبایلاش 0912 است و این جابجایی خط تلفن گران تمام میشود، و نظیر این دلایل. به هر حال، یک میلیون تومان فقط هزینه هورمون میشود و 4 میلیون کمکهزینه عمل جراحی. بعضی از مراکز بهزیستی میگویند برو عمل بیا تا ما پول بدهیم. بعضی از مراکز میگویند اگر عمل کنی، پول نمیدهیم. این ماجرا طولانیست. من برای گرفتن از بهزیستی به خیلی جاها رفتم و آمدم. تنها کاری که میکنند تشکیل پرونده است. اصلن برایشان مهم نیست که زندگی یک نفر تباه میشود. با یکی از مسوولین پیش یکی از معاونین رفتیم و آن مسوول به معاون گفت، ایشون یک مشکل دارند. معاون در نهایت گستاخی گفت، اگر ایشون یک مشکل داشته باشند من و تو هزار تا مشکل داریم. روی میزش یک مانیتور الجی بود و یک لپ تاپ سونی و خیلی وسایل گران دیگر. این هم جواب مسوولی که پشت میز نشسته است. من آن لحظه از همه چیز و همه کس متنفر شدم. اصلن آدم بدی نیستم ولی شرایط من را بدبین کرده است و یک حس نفرت در من ایجاد شده. دوستان دیگری هستند در تهران که حدود سه سال است در نوبتاند که بهزیستی هزینه عمل را بهشان بدهد. اینکه در این مدت چه اتفاقهایی برای ترنسی که منتظر عمل است میافتد، برای بهزیستی اصلن مهم نیست.
یکی از دوستان برای گرفتن پروتز از وزارت بهداشت (وزارت بهداشت برای افراد معلول پروتز وارد میکند) مراجعه کرده بود. این دوست من شش ماه تمام رفت و آمد و در آخر به او پروتز ندادند. این ثابت میکند که با این که ما عمل کردهایم ولی باز ما را به عنوان زن قبول دارند نه مرد و فکر میکنند با این کارشان به همجنسگرایی دامن میزنند.
و اما ثبت احوال، تا چند سال پیش در قسمت توضیحات شناسنامه مینوشتند که به دلیل تغییر جنسیت شناسنامه عوض ولی بعدن بخشنامه دادند که دیگر چیزی نوشته نشود. اما نمیدانم چرا این را به کل کشور ابلاغ نمیکنند. الان در قسمت توضیحات شناسنامه من اسم قبلی من هست و این شناسنامه با قبلی هیچ تفاوتی ندارد. من نمیتوانم این را جایی نشان بدهم. باید کلی بروم اینور و آنور که شاید اسم قبلی من را پاک کنند ولی باز حتمن یک خط خواهند نوشت.
قبلن روی کارت سربازی مینوشتند معافیت پزشکی به دلیل اعصاب و روان. اخیرن گفتهاند به دلیل غدد هم میشود که آنهم بستگی دارد به این که چه کسی کارت را امضا کند و دلش بخواهد که چه بنویسد. من هنوز اسمم را در مدارک تحصیلیام عوض نکردهام. تعدادی از دوستان میگویند که پشت دیپلم اسم قبلی را مینویسند. یکی دیگر از دوستان هم که برای پاسپورت اقدام کرده بود دیده بود در کامپیوتر مشخصات قبلی اش هنوز هست. اگر جایی برای کار اقدام کنیم خیلی راحت میتوانند از گذشته ما با خبر بشوند و این مشکلساز است. البته ما را برای کار دولتی استخدام نمیکنند.
من اینجا یک سوال از دوستان همجنسگرا دارم. آیا شما فکر میکنید اگر دولت ایران شما را هم مثل ترنسها به ظاهر قبول داشت باز هم میتوانستید در این ایران آنطور که میخواهید زندگی کنید؟
البته که نه. چون مردم ایران در این زمینهها اطلاعات سطحی دارند و فکر میکنند اقلیتهای جنسی آدمهای فاسدی هستند و دلیل علمی گرایش جنسی و هویت جنسیتی را نمیدانند. متاسفانه بعضیها تحصیلات بالا دارند و خودشان را روشنفکر میدانند ولی حاضر نیستند که این مسایل را قبول کنند. به نظر من روشنفکر بودن به تحصیلات نیست بلکه به داشتن درک بالا از مسایل اطرافمان است. مادر من تحصیلات خاصی ندارد ولی خیلی خوب با این موضوع کنار آمد. همین الان هیچ پسری جرات نمیکند در یک جمع در ایران بگوید که من گی هستم چون اطرافیان الفاظ بدی را به او نست میدهند. این برمیگردد به فرهنگ اجتماعی مردم ایران. متاسفانه دولت اجازه نمیدهد که در این زمینه اطلاع رسانی بشود. حتی ترنسها گفتهاند که فیلمهای مستند را تلویزیون پخش کنید ولی امکان ندارد این کار را انجام بدهند. این فیلمها فقط به صورت سیدی در دسترساند.
ما ترنسها با کلی سختی موفق به انجام عمل جراحی میشویم. همه میگویند: “مگه دست سلامتی تون موندید” و خیلی حرفهای دیگر. اگر شما یک لحظه، فقط یک لحظه خودتان را به جای ما بگذارید، میفهمید که تا اینجاش را هم که تحمل کردیم خیلی هنر کردیم. گاهی آدم به جایی میرسد که تحملاش صفر میشود. یا باید عمل کند یا خودکشی. ما با انجام عمل شرایط زندگی را و تحمل جسممان را برای خودمان آسانتر میکنیم. من قبل از هورموندرمانی آدمی خجالتی بودم. زیاد حرف نمیزدم. از این صدای نازکی داشتم احساس بدی داشتم. قبل از عمل تصمیم گرفتم که برای همیشه، با انجام عمل جراحی، کلمه ترنس را از ذهنام پاک کنم. ولی بعد متوجه شدم که من از خودم نمیتوانم فرار کنم. احساس کردم سختیظهایی که من از دستشان راحت شدم، سختیهایی هستند که الان کسانی دارند تحملشان میکنند و تصمیم گرفتم به نوبه خودم هرجا که هستم به هر فرد ترنس کمک کنم. به خصوص در مورد ارتباط با خانواده، چون حمایت خانواده بسیار امر مهمی است.
بعد از اینکه عمل کردم، خوابگاهم را عوض کردم. خوشبختانه با این موضوع مخالفتی نکردند. به من تبریک گفتند. دانشگاه هم به راحتی اسمم را عوض کرد. چون فکر میکردند من دوجنسه هستم و طبیعی میدانستند که عمل بکنم. شاید اگر قبل از هورموندرمانی من را میدیدند همان قضیه آنکارا تکرار میشد. همکلاسیظها رفتار خاصی نشان ندادند ولی شوک شدند و سعی کردند نرمال برخورد کنند. بعضیهاشان به من تبریک میگفتند. میدانم اگر ایران بودم به این راحتی در حین تحصیل نمیتوانستم عمل کنم. باید صبر میکردم دانشگاه تمام بشود. اینجا نسبت به ایران خیلی راحتم ولی چون میدانند که من عمل کردهام حس خوبی ندارم. اکثر اوقات تنها هستم. دوست دارم جایی باشم که کسی از گذشتهی من خبر نداشته باشد و یا اگر فهمیدند که TS هستم نرمال برخورد کنند و فکر نکنند که آدم فضایی هستم. مردم ترکیه در مورد تغییر جنسیت اطلاعات دارند چون یکی از مجریهای معروف تلویزیون شان تغییر جنسیت داده و همین باعث شده که زمینه در اینجا هموارتر باشد. کاش روزی برسد که ما ترنسهای ایران هم بتوانیم در تلویزیون و یا هر ارگان دولتی دیگر صاحب شغل باشیم.
من خاطرههای بد زیادی دارم اما سعی میکنم به گذشته ام زیاد فکر نکنم. بهترین خاطرهام را میخواهم برایتان تعریف کنم، خاطرهای که هیچ وقت فراموش نمیکنم. من قبل از عمل جراحی وقتی که فقط هورمون مصرف میکردم به جای برادرم در کنکور سراسری ایران شرکت کردم. داستان اینطور بود که یک سال تصمیم گرفتم این کار را بکنیم، ولی ترسیدم و منصرف شدیم. سال بعد مادرم گفت اگر میتونید چرا که نه. و ما مصمم شدیم که حتمن این کار را بکنیم. بیشتر هم جنبه تفریحی داشت برایمان. من و برادرم خیلی به هم شباهت داریم ولی باز ریسک نکردیم. عکس من را که مربوط به هجده سالگی من بود، موقعی که هنوز هورمون مصرف نکرده بودم، با مشخصات برادرم پست کردم. همه چیز آنجور که ما میخواستیم پیش رفت. قبل از امتحان برادرم کلی سفارش کرد که سوالات قسمت بینش اسلامی را جواب ندهم و اگر جواب میدهم از دیدگاه اسلامی جواب بدهم. قسمت حساس مساله، قضیه بازرسی بدنی هنگام ورود به سالن بود. من از نوار کشی که دور سینه ام می بستم مطمئن بودم اما باز استرس داشتم. روز موعود رسید. من راهی جلسه امتحان شدم. وقتی رسیدم جلوی ساختمان، توی شلوغی رفتم و شماره صندلیام را نگاه کردم. سعی کردم کمتر کسی با قسمت بالاتنهی من برخورد کند. رسیدم جلوی در، جایی که مردی ایستاده بود و همه را بازرسی بدنی میکرد. توی دلم گفتم یا حالا یا هیچ وقت. جلو رفتم. استرس داشتم که اگر بفهمند، چی؟ کل سالن امتحان به هم میریخت.
بازرسی بدنی کرد و من وارد سالن شدم. حتی شک هم نکرد. به حدی خوشحال شدم که میخواستم داد بزنم ولی سعی خودم را کنترل کنم و نخندم. جای خودم را پیدا کردم و نشستم. خیلی خوشحال بودم. از این که برای اولین بار وارد جمعی میشدم و جلب توجه نمیکردم و کسی به من نگاه نمی کرد و من آنطور که می خواستم رفتار میکردم و حرف میزدم، به حدی احساس آرامش به من دست داد که استرس از یادم رفت.
مداد و پاک کن را روی اسم برادرم گذاشتم که آشنایی اگر رد شد نبیند و متوجه نشود چون عکس من روی کارت و صندلی بود. زیاد ترس نداشتم. امتحان شروع شد. البته به ما کیک و آب میوه ندادند. متاسفانه من یادم رفت و سوالات بینش را جواب دادم که امتیازشان منفی شد و برادرم کلی من را دعوا کرد. بازرس هم آمد و همه را چک کرد. چون عکس مال خودم من بود متوجه نشد. من بیشتر ترس از این داشتم که متوجه شوند که جسم من دختر است. امتحان تمام شد و من در شلوغی آمدم بیرون و یک مسافتی را پیاده راه رفتم. از جلو باد میآمد. من دستم روی بلوزم بود که یهو برآمدگی معلوم نشود. با رسیدن به خانه و باز کردن در خانه، کل خانه ما منفجر شد. همه داد میزدند از این موفق شدیم و کسی متوجه نشده بود.
اخبار سایت 2 هم یکی از مسوولین گفت، امکان تقلب در امتحان به هیچ عنوان نبود. ما خندیدیم و گفتیم که ما اینکار را کردیم چه برسد به آنهایی که پارتی دارند. من جلسه کنکور دخترها هم بودهام. دخترها خیلی جدی میشوند و از اول تا آخر سرشان را پایین میاندازند و فقط سعی میکنند سوالها را جواب بدهند. اما پسرها خیلی راحت هستند. وسط جلسه کلی چیز میخورند که با خودشان از بیرون آوردهاند. با مراقبها حرف میزنند، راه میافتند توی سالن از اینور به آنور میروند.
این اولین خاطرهی من از فضایی که در آن احساس تعلق میکردم، جدا از این که به جای برادرم در جلسه شرکت کرده بودم، یک احساس امنیت خاطر بود و یک روز از زندگیای که همیشه از من دریغ شده بود.